نظریه «زیستی – روانی»
مولف : مریم خسرویانی – کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی
چکیده نظریه گلاسر یک نظریة پرورشی - آموزشی (پیشگیری) و درمانی است. لذا، سه کارآیی دارد، خانه، مدرسه، مراکز درمانی. تأکید
نظریه گلاسر این است که میخواهد افراد را از کنترلهای بیرونی رها کند
وبه کنترل درونی برساند. در واقع همان مفهومی که در نظریه یادگیری اجتماعی
مبنی بر ارتباط میان رفتار و پیامدهایش مورد نظر گلاسر نیز میباشد.
بنابراین، نظریه افرادی که ارتباط میان رفتار و پیامدهای آن را میفهمند از
کنترل درونی برخوردارند در واقع این افراد باور دارند که میتوانند بر
محیط خود تأثیر بگذارند. مقولة کنترل درونی در محیط خانه سبب هویت توفیق
میگردد و در محیط مدرسه سبب پیشرفت تحصیلی، نمرات بالا، پشتکار و تلاش و
توجه به تکالیف میشود. مقدمه گلاسر در عصر
بحران اجتماعی و از خود بیگانگی در آمریکا به این نکته پی برد که اساس تمام
مشکلات مردم ناشی از کمرنگ شدن پیوند عاطفی بین آنهاست. افرادی که خود را
گم کردهاند و سرگردان به هر تخته پارهای چنگ میزنند تا چند صباحی زنده
بمانند. اما باید به ساحل واقعی نجات رسید. گلاسر به این نتیجه رسیده است که انسانها بر خلاف دیدگاههای سنتی درمانی چیزی بیش از غرایز، امیال و عادات هستند. انسانها انتخاب میکنند ، تصمیم میگیرند، تغییر میدهند، خودشان را بررسی میکنند. گلاسر
همچنین پی برد که چون با انسان طرف است، برای اجرای فنهای درمانی به یک
چیز دیگر هم احتیاج هست و آن رابطه است و دیگر یک درمانگر سرد و بیعاطفهی
متخصصِ مصلحت اندیش نمیتواند موفق باشد. نقش مهم رابطه درمانی برای او
یک فرض جدی در درمان لحاظ شد. علاوه بر رابطه درمانی، نگاه گلاسر در
آسیبشناسی روانی به فرد، نگاه مریضی یا نقص در رفتار نیست نگاه او به فرد
این است که وی از تواناییهای خود به درستی استفاده نمیکند تا به
خودشکوفایی و کمال برسد. گلاسر همه آنچه را که در جنبش انسانگرایی وجود
دارد با عقل و استدلال نیز همراه میکند اما همچنان فقدان «عبرت از گذشته»
در نظریة وی وجود دارد. زیرا انسانها فکر میکنند، احساس میکنند، تجربه میکنند، از گذشته عبرت میگیرند و برای آینده آرزوهایی دارند. پیش سازمان دهنده - بهطور کلی انسانها دارای ۴ نوع رشد هستند: ۱/ رشد زیستی ، ۲/ رشد روانی (رشد شناختی ، رشد عاطفی – هیجانی) ، ۳/ رشد اجتماعی، ۴/ رشد اخلاقی. گلاسر
وجود انسان را شامل دو بخش روان و جسم درنظر گرفته است و گلاسر نظریهاش
را براساس رشد روانی تبیین کرده است، اما به رشد شناختی، عاطفی – هیجانی،
عقلانی، اجتماعی و اخلاقی نیز تاحدودی پرداخته است و این رشدها را از رشد
روانی جدا درنظرنگرفته است. وی میگوید: «رفتار سبب بروز این رشدها
میشود». اوهمچنین اعتقاد دارد که همانطور که از لحاظ رشد زیستی
انسانها به غذا احتیاج دارند، برای رشد روانی نیز به یک یاری دهنده و یا
یک راهنما نیاز هست. او عنوان میکند ۲ نیاز اساسی روان انسان: ۱/ نیاز به عشق و دوستی دوسویه و ارتباط است. ۲/ نیاز به احساس ارزشمند بودن برای خود و دیگران و کسب هویت منحصر بفرد و احترام است. وی
برای برآورده شدن این دو نیاز به رشد : ۱/ روانی- عاطفی، ۲/ روانی- رفتاری
، ۳/ روانی- اجتماعی (آ.پ)، ۴/ روانی- اخلاقی، ۵/ روانی-شناختی، ۶/ روانی-
عقلانی ، تأکید نموده است. گفته میشود انسانها در جوامع گوناگون
صرفنظر از طبقه، نژاد، کیش، تحصیل، استعداد و . . . نوع نیازهای اساسیشان
یکی است ولی توانایی برآوردن این نیازها متفاوت است. در همین رابطه بسیاری
از افراد هستند که نیازهای روانیشان برآورده نمیشود و به رضایت خاطر دست
نمییابند، در واقع از اینکه دوست داشته باشند و دوستشان بدارند ناتوان
هستند. پس اینگونه افراد به رواندرمانی احتیاج دارند؛ تا راه برآوردن
نیازهایشان را یاد بگیرند. موارد کاربرد نظریه واقعیت درمانی: - در
این نظریه گفته میشود همه کسانی که به نوعی دچار مشکل هستند (منهای
بیماریهای عضوی) از کمبود نیازهای روانیشان رنج میبرند. مثلاً: ۱/ زنی گه دچار سردردهای میگرنی است، ۲/ مردی که ادعا میکند حضرت مسیح است، ۳/ پسربچهای که در کانون بازپروری است، ۴/ کسی از پرواز میترسد، ۵/ رانندهای که با سرعت میرود، ۶/ فردی که از زخم معده در رنج است، ۷/ ترس از آسانسور، هوایی، بلندی و . . . ۸/ افرادی که قانونشکنی میکنند، ۹/ افرادی که الکل مصرف میکنند ، یا خودکشی میکنند. - این نظریه میگوید: انسان مسئول همة اعمال خودش است. - و میگوید: «
تمام بدبختیها، رنجها، بسیاری از بیماریها، شکستها و . . . ، به خود
انسان بر میگردد و حاصل بیمسئولیتی خود انسان است. انسانها باید
رفتارشان را ارزیابی کنند، ببینند درست است یا نادرست، حق است یا ناحق ، تا
به این وسیله به رفتار اجتماعی خودشان رنگ و بوی اخلاقی بدهند». - در
این نظریه گفته میشود که همة فعالیتهای افراد برای ارضای این نیاز
میباشد، اگر موفق شوند، به نقطه اوج و خودشکوفایی که همان پذیرش مسئولیت
شخصی سلامت خود، میباشد خواهند رسید که نتیجة آن اتکا به حمایت درونی خود
است. و اگر موفق نشوند هم خود رنج میبرند و هم باعث رنج و ناراحتی دیگران
میشوند. ۱- تاریخچه: ویلیام گلاسر در سال
۱۹۲۵ در اوهایو متولد شد . در ۱۹ سالگی مهندس شیمی ، ۲۳ سالگی یک روانشناس
بالینی و ۲۸ سالگی یک پزشک شد و پس از آن روانپزشک گردید. عمدة کار او
درمان جوانان بزهکار بود (مدرسه ونتورا ) و در آخر به آموزش و پرورش روی
آورد و به موازات آن به آموزش مربیان پرداخته است. وی میگوید: اصل در
واقعیت درمانی ایجاد پیوند ، تقبیح مسئولیت گریزی و بازآموزی است و لذا
فرمول ثابتی برای کاربری در مورد فرد بیمار به هنگام درمان وجود ندارد
چگونگی انجام واقعیت درمانی بستگی به میزان مسئولیتگریزی بیمار وشخصیت او
دارد. هرچند هیچ دو موردی همانند هم نیستند ، هنگامی که درمان
موفقیتآمیز باشد انسان به آسانی میتواند مشاهده کند این اصول چگونه با
روند درمان بهخوبی در هم بافتهاند. به نظر گلاسر، شکست در امر درمان
به این امر بر میگردد که به درستی آن اصول اساسی توسط درمانگر به کارگرفته
نشده است، گلاسر میگوید: در آخرین سال تحصیل از درمانهای سنتی ناراضی
شده بودم و در جستجوی راه بهتری برای درمان افراد به جز رواندرمانی سنتی
بودم. و وقتی برای درمان آرُن میبیند که درمانهای سنتی جواب نمیدهد . تلاشهای دیگری شروع میکند که بعدها واقعیت درمانی نام میگیرد. آرن
پسری یازده ساله و بسیار باهوش بود از مادری بیعاطفه، طلاق گرفته و متخصص
در سطح آزمایشگاه موشکی، پدر آرن در بخش دیگری از کشور زندگی میکرد،
گلاسر میگوید : وقتی آرن را دیدم دوسال بود که زیرنظر درمان گران دیگر
درمان میشد و من سال سوم رزیدنتی خود را میگذراندم و او نخستین بیمار
کودک خارج از بیمارستان من بود. دو درمانگر قبلی به روش سنتی با بازی
درمانی او را درمان کرده بودند. مثلاً اگر او چند بار عروسک زن را کتک
میزد، درمانگر از او میپرسید آیا دلش میخواهد مادرش را کتک بزند و
امیدوار بود. آرن حدس او را تأیید کند، من هم نخست سعی داشتم همان راه
درمان گران قبلی را پیش گیرم، هنگامی که آرن خشم و قهر خود رانسبت به مادرش
تأیید کرد من حیران مانده بودم، همانگونه که آن دو درمانگر حیران شده
بودند که چرا رسیدن به این (بینش ) به او کمکی نمیکند. آرن راه و روش
بهتری را برای عملکرد میخواست ولی تا آن موقع ما از یاد دادن آنچه را که
او نیاز داشت خودداری کرده بودیم. من روزهای دوشنبه و پنجشنبه صبح عزا میگرفتم زیرا با آرُن وقت داشتم. درمانگران
قبلی به او میدان داده بودند و او برای خودش هر کاری دلش میخواست میکرد.
او به گونهای تهاجمی و به روش غیرقابل پیشبینی عمل میکرد. برای اینکه
توجه مرا جلب کند داد میکشید و وقتی به او توجه میکردم کنار میکشید و
مرا پس میزد و در مورد مادرش او را آدمخوار طرد شدهی روانی میدانست. او
واژهها و تعبیراتی را که درمانگران قبلی به کار میبردهاند بر زبان
میآورد و درمانگران پیشین را به باد انتقاد میگرفت، در مدرسه نیز خشمگین
بود و میگفت هیچ کس مرا درک نمیکند. نسبت به نامزد جدید مادرش پر از خشم
بود و میگفت این مرد مادرش را از دست او ربوده است. هیچکس در مورد
رفتارهای او داوری نکرده بود چه درست چه غلط! همه رفتار او را بیرونریزی
عقدههای روانی تعبیر کرده بودند، او دمدمی مزاج و ناشاد بود. • رفتار
او تلاشی ناامیدانه برای وادارکردن دیگران به راهنمایی و تصحیح رفتارش و
انضباط دادن به او به گونهای که شاید به رفتار نیک دست یابد و کاری
ارزشمند از دستش برآید، بود. • تمام آنجه را که حس میکرد این بود که
هیچکس در واقع توجه لازم را نمیکرد با هیچکس پیوند عاطفی نداشت و او
تقریبا از واقعیت بریده بود جیغ میزد و فرار میکرد ، حرفهای بیمعنی
میزد. او چند بار در خلال جلساتی که داشتیم میگفت مادرم مرا دوست ندارد و
همین موضوع علت بدرفتاریهای اوست. این نشان میداد که او بهخوبی به
رفتار خود واقف است. مادر آرُن زنی سرد و بیاحساس بود و به جای اینکه در
برابر رفتار او واکنش نشان دهد و محدودیتهایی برایش قائل شود با او به بحث
و جدل میپرداخت. • آرُن عمیقاً احساس بیارزشی میکرد و فکر میکرد
کسی دوستش ندارد . بچههای مدرسه و همسایه به خاطر کارهایش مثل طاعون از
او دوری میکردند زیرا کلاس را بر هم میزد، بازی بچهها را به هم میریخت و
. . . • پزشک مافوق من اعتقاد داشت او باید تحلیل روانی شود و بداند که چرا . و سپس من از روش انتقال استفاده کنم . • کمکم
بین من و آرُن یک پیوند عاطفی شکل میگرفت و من تصمیم گرفتم برخلاف آنچه
خوانده بودم شروع به نوعی واقعیت درمانی کنم از آن به بعد قرار شد تأکیدها
بر واقعیت و رفتار زمان حال باشد. • فردای آن روز وقتی آرُن آمد به
او گفتم: برو اتاق بازی ، اما او مطابق معمول همانجا ماند به او گفتم گوش
کن امروز هیچ علاقهای به آنچه تو میگویی ندارم، فقط تو باید به حرفهای
من گوش کنی، سعی کرد فرار کند، نگهش داشتم ، به او گفتم: دیگر بازی تمام
شده و مانند آدم بزرگها صحبت میکنیم واگر قرار باشد رفتاری بیادبانه
داشته باشد تحمل نخواهم کرد. باید هر کاری کرده به من بگوید و منهم به او
کمک خواهم کرد درست ونادرست کارهایش را تشخیص دهد. او کوشش کرد که برود
نگذاشتم سعی کرد مرا بزند به او گفتم اگر مرا بزنی منهم تو را خواهم زد! او
حس کرده بود که من از خودم ناامید شدهام و ترسید که با فشار آوردن به من
رهایش کنم، و او را به حال خود بگذارم خیلی رک به او گفتم تو بدبختترین و
نفرتانگیزترین بچهای هستی که تا به حال دیدهام. شدیداً شگفت زده شد. او
فکر کرده بود تمام درمانگران باید بهناچار درمانجویانشان را دوست داشته
باشند به او گوشزد کردم، اگر خیال دارد درمان شود باید سعی کند اخلاق و
رفتار خود را تغییر دهد وبداند هیچکس، دیگر با این رفتاری که او دارد
نمیتواند به او کمک کند. * آنچه بعداً روی داد خیلی مهیج بود بیش از هر
چیز او دوست داشتنی شده بود و مودب صحبت میکرد به نظر میرسید از اینکه
با من باشد لذت میبرد و با کمال شگفتی دیدم که من هم به دیدن او مشتاق
هستم. با وجود اینکه بین من و او پیوند عاطفی برقرار شده بود باز هم از
راهکارهای من نزد مادرش شکایت میکرد او میدانست مادرش به سراغ من خواهد
آمد که رویهام را عوض کنم. اگر مادرش میتوانست روش مرا عوض کند ثابت
میشد من واقعاً نگران آرُن نیستم و پیوند عاطفی ما شکسته میشد. مادرش تهدید کرد که روش مرا به مافوقم گزارش میکند منهم گفتم اینکار را بکنید بعدها دیگر آرن شکایت نکرد. پیوند عاطفی ما بیشتر میشد مراقب او بودم که مبادا به رفتار قبلی خود برگردد و اگر کار خوبی از او میدیدم به او جایزه میدادم. حدود
دو ماه بعد از مدرسهاش شنیدم نمراتش عالی شده است و رفتارش نیز خوب شده
است به مدرسه گفتم تا آنجا که میتوانند با او مهربان باشند و دربارة
تغییراتی که کرده صحبتی به میان نیاورند. آرن از ارتباطهای خود با مردم
خشنود بود. در حدود سه ماه بعد درمان او پایان یافته اعلام شد. با نامزد
مادرش رابطة خوبی پیدا کرده بود، آرُن از این ازدواج بهرهمند میشد زیرا
مسلماً او به پدر نیاز داشت. آرُن دوستانی پیدا کرده بود و کمتر به من نیاز داشت. ۲/ رشد زیستی – روانی ؛ ویلیام گلاسر پارادایم: کردار شناسی رویکرد: رفتار گرایی یا (واقعیت درمانی) گلاسر
از لحاظ روانی به مانند اریکسون قایل به این است که یک تعامل دوسویه بین
کودک و مادر برقرار میشود که این تعامل جهان اطراف را برای کودک با ثبات و
قابل اعتماد میکند، که اگر این ثبات بوجود نیاید حس عدم اعتماد در کودک
بوجود میآید که در نهایت موجب پدیدآمدن اضطراب جدایی خواهد شد، که نتیجة
آن در بزرگسالی اختلال در رفتار و شخصیت فرد خواهد بود. همچنین گلاسر از
لحاظ زیستی به مانند جان بالبی قایل به این است که جانداران با مجموعهای
از الگوهای عملی ثابت به دنیا میآیند که این رفتار در صورت وجود محرک
محیطی مناسب که به آن (رها کننده میگویند) بروز میکند و این بروز فقط در
یک فاصله زمانی محدودی در دوران رشد اتفاق میافتاد که به آن دورة حساس یا
بحرانی میگویند. این رفتارها از لحاظ انطباقپذیری ارزش دارند و به نظر
گلاسر اگر این انطباق روانی صورت نگیرد افراد در رنج خواهند بود؛ که
مهمترین رفتار انطباق جویانة روانی سیستم پیوندجویی است، پیوند جویی یک
سیستم تنظیم کننده است و در درون فرد قرار دارد این سیستم به فرد امنیت
روانی میدهد و موجب برقراری ارتباط با فرد تکیهگاه میشود. فرد تکیهگاه
حتی وقتی حضور ندارد باز هم هست و موجب حیات روانی میشود. به اعتقاد گلاسر ما در میراث داریم: ۱/ میراث زیستی ۲/ فرهنگ جامعه گلاسر
اعتقاد دارد احساس ارزشمندی بیشتر در مدرسه که حالت جامعهپذیری دارد
اتفاق میافتد تا در خانه برای همین سن ۱۰-۵ سالگی سن حساس درنظر گرفته
است. ضمن آنکه گلاسر معتقد است که قبل از اتفاق تجربیات تلخ بهتر است
تعلیم و تربیت را انجام داد چون زمان و انرژی بیشتری صرف خواهد شد که ابتدا
آنها پاک شود و بعد آموزش (بازآموزی) صورت گیرد. گلاسر شدیداً به پیشگیری از طریق آموزش مسئولیتپذیری اعتقاد دارد و میگوید ما نباید بگذاریم فرد تجربه هویت شکست را پیدا کند. ۱/ مراتب برآوردن شدن یا برآورده نشدن نیازهای اساسی از نظر گلاسر عبارتند از:
عدم ایجاد ارتباط عاطفی دو سویه ایجاد ارتباط عاطفی دوسویه وقتی این رشدها اتفاق نمیافتد وقتی این رشدها اتفاق میافتد فرد واقعیتها را نمیشناسد و رفتارهای آموزش رفتارهای درست و اخلاقی درست را از نادرست تشخیص نمیدهد و شناخت واقعیتها با توجه به فرهنگ (چون فرد حامی و تکیهگاه وجود ندارد و آن (آموزش و پرورش یا توسط فرد حامی) پیوند عاطق دوسویه برقرار نشده است). مسئولیتپذیر شدن فرد مسئولیت گریز میشود (خود را مسئول اعمال خود میداند) (خود را مسئول اعمال خود نمیداند) توانایی برآوردن نیازهای اساسیاش را ندارد توانایی برآوردن نیازهای اساسیاش را دارد احساس حقارت و بیارزشی میکند شرمساری احساس ارزشمند شدن و غرور و در رنج میافتد هویت شکست پیدا میکند هویت موفق پیدا کند نا واقع گرا میشود (مریض) فرد واقع گرایی میشود فرد بزهکار، منزوی میشود و رفتارهای نادرست و غیرواقع گرایانه میکند به خودشکوفایی میرسد
- رویکرد واقعیت درمانی یک
رویکرد رفتاری است زیرا بر آنچه که شخص انجام میدهد تأکید دارد. (نه بر
آنچه که او احساس میکند). اما رفتاری که گلاسر میگوید از بعد محرک و پاسخ
رفتارگراها نیست، وی رفتار را در مقابل یک ملاک عینی که او آن را واقعیت
مینامد، مورد ارزیابی قرار میدهد. این واقعیت میتواند، واقعیتی عملی،
اجتماعی، اخلاقی باشد. - گلاسر میگوید: باید قالبهای فکری و عادتهای
رفتاری ناپسندی که منجر به شکست فرد شده است بهوسیله اعمال و رفتار جدیدی
شکسته شود. چرا که مراجع دیگر نتواند گذشته را ملاک رفتار ناپسندش قرار
دهد و با رفتار جدید عادتهای جدید و خوب جانشین شود. آنچه که تاکنون
مطالعات نشان میدهد چنین نتیجه گرفته میشود: رشد شناختی، رشد عاطفی، رشد
اجتماعی، رشد زیستی سبب رفتار و مولد رفتار ما بوده است. اما گلاسر
میگوید: شما رفتار کنید تا رشدهای شناختی، عاطفی، اجتماعی و زیستی در شما
اتفاق بیفتد. نظریه متداول : رفتار رشد زیستی، شناختی . . . نظریه گلاسر: رشد زیستی ، شناختی . . . رفتار گلاسر اعتقاد دارد که تمامی رفتارهای انسانی برای برآوردن نیازهای اساسی فیزیولوژیکی و روانی است که برای همه یکسان وجود دارد. داشتن
هویت مهمترین نیاز روانی انسان است که از بدو تولد در نظام زیستی انسان
متولد میشود . پس از آن که فرد به دنیا میآید باید این نیاز او پاسخ داده
شود اما این نیاز نیز مانند نظریه اریکسون و نظریه بالبی یک دوره نقش
پذیری، حساس و بحرانی دارد که اوج آن در سنین ۱۰-۵ سالگی است. که میگوید:
نیاز به هویت بعد از این سن بهسختی و با درد و رنج اتفاق میافتد. (چون
بایستی یک فرایند غلبه بر ناکامیها نیز در این بین صورت بگیرد). ۳/ تعریف واقعیت درمانی - واقعیت یعنی حقیقت ، یعنی تشخیص درست از نادرست، تشخیص حق از باطل ، واقعیت یعنی هر نوع تجربه به نوعی واقعیت است. -
گفته میشود همه چیز واقعی است تنها چیزی که به واقعیت و ناواقعیت مفهوم
میدهد این اصل است که پیآمدهای دور و فوری آن چیز را درنظر بگیریم. - رفتار واقعیتگرایانه یعنی: رفتار و کرداری که هم پیآمدهای دور آن و هم پیآمدهای فوری آن درنظر گرفته شود و نتایج سبک سنگین شود و ارزیابی شود. یعنی اگر لذت بعدی عملی بیشتر از تلاش و رنج آنی باشد آن را میتوان کاری واقعیتگرایانه خواند. - رفتار ناواقعیت گرایانه یعنی: یعنی اگر درد و رنج بعدی عملی بیش از لذت آنی آن باشد، ناواقعیت گرایانه است. - در
واقع انسان در انتخاب بین واقعیت و ناواقعیت گاهی بخشی یا همة واقعیت را
انکار میکند که ما نام بیمار به آنان اطلاق میکنیم، در واقع بیمار کسی
است که ارتباط خود را با واقعیت از دست میدهد و ناواقعگرا میشود . - واقعیت را چگونه بشناسیم؟ - در دامن فرهنگ هر جامعهای (که پایة آن آموزش و پرورش است) واقعیت وجود دارد. - واقعیت درمانی چیست؟ واقعیت درمانی گونهای دیگر از درمان در روانشناسی است که بر سه اصل استوار است: ۱- واقعیت ۲- مسئولیت ۳- مشروعیت (اخلاق) به عبارتی واقعیت درمانی یعنی شناساندن و وادار کردن درمانجو به پذیرش واقعیتها. - چه کسانی به درمان احتیاج دارند؟ کسانی که نیازهایشان برآورده نشده است. - این نیازها چه نیازهایی هستند؟ ۱- ارتباط (پیوندجویی) ۲- احترام ، ارزشمندی و کسب هویت - این نیازها چگونه برآورده میشوند؟ - با پیشهکردن راستی و درستی ومسئولیت پذیری . ۴/ نیاز اول(پیوند عاطفی دوسویه) ارتباط (پیوند عاطفی) یعنی چه؟ ارتباط
یعنی نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن یک ارتباط دوسویه نه یک طرفه
این نیاز در تمام شکلهای دوست داشتن از عشق مادری گرفته تا عشق خانوادگی و
عشق زن و شوهری ما را به فعالیت دایمی برای جستجوی رضایت خاطر میکشاند. زمان: از خردسالی تا سالخوردگی نیازمندیم که دوست داشته باشیم و دوستمان بدارند. - فایده ارتباط چیست؟ تندرستی و شادمانی در سراسر عمر، بستگی به درجهی توانایی برآورده کردن این نیاز دارد. - مشکلات عدم ارتباط چیست؟ از ناراحتیهای خفیف، اضطراب و افسردگی گرفته تا قطع کامل ارتباط منطقی با دنیای پیرامون خویش را بهدنبال دارد. جایگاه پیوند عاطفی در نظریه واقعیت درمانی چیست؟ ]نظریه دلبستگی بالبی و اریسکون [ در
این نظریه گفته میشود: نقطه آغاز مشکل فرد از اینجا شروع میشود چرا که
اگر این نیاز عاطفی برآورده نشود باعث میشود ما راههای غیر واقعی را در
زندگیمان انتخاب کنیم و از واقعیتها دور شویم و بستر استفاده از عقل
برچیده شود و ترجیح دهیم احساس بر عقل غلبه کند و به پاسخهای فوری و خوش
زودگذر در رفع نیازهایمان روی آوریم. مثال : مانند زنی که از کودکی عشق و
محبت واقعی را نیاموخته است، جهت جلب عشق و محبت تلاشی غیرواقعی میکند و
درگیر یک رشته ماجراهای ناخوشایند جنسی میشود و فقط هنگامی میتواند دست
از این ارضای ناخوشایند بکشد که بیاموزد راههای بهتری هم برای دستیابی به
عشق و دوستی وجود دارد. بنابراین همیشه باید کسی باشد که با او صمیمانه
احساس ارتباط کنیم و هرگاه این پیوند آسیب ببیند بهسرعت دچار نارضایتی و
ناتوانی در رفع نیازهای عاطفی خواهیم داشت. آسیب شناسی ارتباط: - حال با مشکل ارتباط پیش آمده چه کنیم؟ در
نظریه واقعیت درمانی گفته میشود، اینجا است که باید بین درمانگر و
درمانجو یک پیوند عاطفی بوجود بیاید. تا فرد اول نیازش برآورده شود و بعد
در سایه برآورده شدن این نیاز با کمک عقلش به ارزیابی رفتارش بپردازد و
درست را از نادرست و حق را از ناحق با آزادی انتخاب کند و خودش مسئول
انتخابش باشد. این پیوند چگونه بین درمانگر و درمانجو بهوجود میآید؟ ۱/ درمانگر باید به مسائل درمانجو علاقمند باشد. ۲/ در مورد تمام جنبههای زندگی کنونی بیمار با او صحبت کند. ۳/ در مورد رفتار بیمار با او صحبت کند. ۴/ در مورد علایق او، بیمها و امیدها، باورها و بهویژه ارزشهای موردنظر او از درست و نادرست با او صحبت کند. ۵/ و
هر آنچه که برای درمان سودمند است مانند سیاست، فیلم و سینما، ورزش ،
سرگرمیها، اقتصاد، بهداشت، ازدواج، مسایل جنسی، مذهب و . . . ، با او
صحبت کند. ۵/ نیاز دوم (احساس ارزشمندی) - نیاز به احساس ارزشمند بودن برای خود و دیگران: معمولاً
فردی که دوست دارد و دوستش دارند احساس ارزشمندی میکند و همینطور کسی که
ارزشمند است معمولاً دوستش دارند و میتواند دوست داشته باشد و در قبال
مردم احساس مسئولیت میکند و فکر میکند به درد مردم میخورد و برای رسیدن
به احساس ارزشمندی تلاش و کوشش میکند. سختی تحمل میکند و محرومیت میکشد،
که به این فرد مسئولیتپذیر گفته میشود. - چه کنیم که ارزشمند باشیم؟ ۱/
باید یاد بگیریم هنگامی که رفتارمان نادرست است از خود انتقاد کنیم و
هنگامی که رفتارمان درست است به خود افتخار کنیم(شکلگیری عزت نفس) . ۲/
اگر به موقع رفتار خود را ارزیابی نکنیم وقتی به پایینتر از حد معیار
برسد به سختی قادر به بهبود رفتارمان خواهیم بود و نیاز نهادی ارزشمند
بودنمان برآورده نخواهد شد و دچار رنج خواهیم شد. ۳/ یادگیری اخلاقیات، معیارها، ارزشها، رفتار درست شرط لازم و اصلی برای برآورده شدن نیاز مربوط به احساس ارزشمند بودن هست. - چه کنیم که مسئولیتپذیر شویم؟(۱- یا به ما میآموزند ۲- یا باید خودمان بیاموزیم ) ۱/
مسئولیتپذیری را در هر سنی میتوان آموخت (پس یادگرفتنی است) اما باید
دانست از اول درست آموختن بهتر از بعداً درست آموختن است. (غلبه بر
بدآموزیهای قبلی). ۲/ پدر و مادر مسئول با پیوند عاطفی که با فرزند
خویش برقرار میکنند درس عشق و انضباط و مسئولیتپذیری را به کودکشان
میدهند. بنابراین بهتر است مسئولیتپذیری را در خانه و در دامان مادر
آموخت. ۳/ کودکی که والدینش سرمشق او بودهاند را در خانه به او تعلیم
دادهاند به آنها احترام خواهد گذاشت و آنها را دوست خواهد داشت. ] یادگیری
اجتماعی بندورا تأثیر الگو و مشاهدة آن[. ۴/ اگر والدین طریق مسئولیتپذیری را در پیش گیرند موجب از خود بیگانگی فرزندان نخواهد شد. ۵/ مسئولیت پذیری در دل انضباط قرارداد و همیشه عشق باید با عنصر انضباط همراه باشد. انضباط یعنی: مقررات وقوانین انضباطی که رفتار را با توجه به فرهنگ یک گروه تحت کنترل در میآورد. - جایگاه
ارزشمند بودن (مسئولیت پذیری) در نظریه واقعیت درمانی چیست؟ ] بنا به
مرحله کسب دانش مازلو در فرانیازها قرار دارد و توسعه دارد[. - محور اصلی در نظریه واقعیت درمانی مسئولیتپذیری است تا آنجا که به درمانگر میگویند مسئول و به درمانجو میگویند نامسئول . - محور کار در مان، مسئولیتپذیرکردن، درمانجو است. - گلاسر در زمینة نظریهاش میگوید: تمام
گرفتاریهای روانپزشکی یک ریشه دارند و آن «مسئولیت گریزی» است. درمان همة
آنها هم به یک روش کلی است آنهم «مسئولیت درمانی در آموزش و پرورش» . وی
میگوید: علت بیماری در روانپزشکی «غیرمسئولانه عمل کردن» است . مردم به علت اینکه غیر مسئولانه عمل میکنند، مریض میشوند نه اینکه چون مریض هستند غیرمسئولانه عمل میکنند. آسیب شناسی مسئولیت پذیری: فرزندانی
که از توجه کافی و عشق و انضباط در دوران کودکی محروم بودهاند
مسئولیتپذیری را نمی آموزند و به همین خاطر در طول زندگی رنج میبرند. چگونه درمانگر مسئولیتپذیری را در درمانجو بهوجود میآورد؟ تمام فرایند درمان به این هدف ختم میشود که در جای خودش به آن خواهیم پرداخت.
مقایسه نظریهها :
نظریههای درمانی سنتی (مخالف) ۱/ روانپزشکی سنتی عقیده دارد که بیماری روانی وجود دارد و مبتلایان بیماری روانی را پس از دستهبندی بایستی زیر درمان قرار داد. ۲/
روانپزشکی سنتی میگوید که بخش اصلی درمان بررسی زندگی گذشتهی بیمار است،
ریشهیابی ناراحتی روانی موجب درک و فهم خود برای تغییر شیوه نگرش خواهد
شد، پس از تغییر نگرش فرد میتواند الگوهای مؤثرتری در زندگی بیابد و همین
مشکلات روانشناختی او را حل میکند. ۳/ روانپزشکی سنتی بر آن است که
درمانجو باید نگرشهایی را که نسبت به افراد مهم در زندگی گذشته داشته،
اطرافیانی که مشکلات درمانگر با انتقال عواطف مشکلات گذشتة بیمار را دوباره
زنده میکند بینش جدید موجب میشود او از روش فعلی دست بردارد و به این
ترتیب مشکل او حل میشود. ۴/ روان درمانی سنتی حتی هنگام مشاوره سطحی،
تأکید میکند که اگر بیمار میخواهد حالش تغییر کند باید نسبت به ژرفای
ضمیر ناخودآگاه خویش درک و بینش پیدا کند درگیریهای ناخودآگاه مهمتر از
خودآگاه است. ۵/ روانپزشکی سنتی چون معتقد به وجود بیماری ذهنی است از
اخلاقیات میپرهیزد وکژ رفتاری بهعنوان محصول بیماری ذهنی به حساب میآید و
بیمار مسئول نیست. (یک بخشی دیدن انسان (ناخودآگاه) ۶/ آموز ش دادن
به مردم جهت رفتار بهتر در روانپزشکی سنتی نقشی ندارد زیرا تصور میرود به
محض آنکه ریشههای ناخودآگاه پیدا شد بیماران خودشان رفتار بهتر را
فراخواهند آموخت.
نظریه واقعیت گرایانه ما
اصولاً مرض روحی یا بیماری ذهنی را قبول نداریم لذا بیمار نمیتواند به
این عنوان که مسئول رفتار خودش نیست هرطور که میخواهد رفتار کند درمانجو
صرفاً مسئولیت گریز است. کارکردن در زمان حال و به سوی آینده است ما
درگیر گذشتة بیمار نمیشویم زیرا نمیتوانیم گذشتهی او را تغییر دهیم و
بیمار نیز محدود به گذشتهاش نیست. از چه سئوال میشود نه چرا – پرداختن به واقعیتها ما با بیماران رابطهای همانند رابطهی با خویش برقرار میکنیم نه به عنوان پیکرههای انتقالی . - ایجاد پیوند عاطفی اساس کار است. - بیمار از خودش صحبت کند نه از دیگران - بیمار نمیتواند از رفتارش گذشت کند و ما نیز همچنین . - تغییر از رفتار شروع میشود بهتدریج بینش هم ایجاد خواهد شد. - در مورد رفتارهای بد با او همدلی نمیشود. در
واقعیت درمانی بر ارزشهای اخلاقی رفتار تأکید میشود و ترویج درست و
نادرست پیوند عاطفی را استحکام میبخشد.مسئولیتپذیری اخلاق را در دل خود
دارد – ارزیابی رفتار شود – رویکرد ترکیبی است . - آموزش موجب پیشگیری میشود به
بیمار برای برآوردن نیازهایش راههای بهتری آموزش داده میشود. کمک به
بیمار موجب میشود وی الگوهای رضایتبخشتر رفتار را پیدا کند و همین موجب
پیوند عاطفی بیشتر میشود، آموزش رفتار نیک بخشی از درمان است.
۷/ عناصر اصلی نظریه واقعیت درمانی ۱/ توجه کافی و عشق ورزیدن به کودکان، برای سلامت روان آنان در آینده بسیار با اهمیت است و سبب مسئولیت پذیری آنان در آینده میشود. ۲/ اخلاق یا درست و نادرست ، حق و ناحق اثری بسیار شگفت و عمیق در روند واقعیت درمانی دارد. ۳/ فرهنگ که پایه و اساس آن آموزش و پرورش است برای شناخت واقعیتها و پذیرش آن و برخورداری از سلامت روان، نقش اساسی دارد. ۸/ اصول اساسی نظریه واقعیت درمانی ۱/ ارزیابی کردن رفتار (داوری کردن، مورد انتقاد قراردادن خود) ۲/ توان گزینش (انتخاب) خردمندانهی میان دو رفتار واقعیت گرایانه و نا واقعیت گرایانه (دلیل) ۹/ عوامل مؤثر در رشد (درمان) سن: سن رشد در این نظریه همة عمر ذکر شده است ولی ۱۰-۵ سالگی سنین (دوره حساس) بحرانی رشد ذکر کردهاند (۵ سال دورة ابتدایی). و تلاش اصلی باید در مدرسه ابتدایی انجام گیرد .
چرا این سن بهتر است ؟ زیرا در این سن: ۱/ از
نظر اخلاقی کودک به مرحله عملیاتی رسیده و میتواند پیامدهای رفتارش را
منتج و ارزیابی کند و از نظر گلبرگ تأیید اجتماعی کمکم دختر خوب ، پسر خوب
برایش مهم میشود و در مرحله (داد و ستد) و خوبی در برابر خوبی، بدی در
برابر بدی قرار دارد. و همچنین در مرحلة کارآیی در برابر حقارت اریکسون
(۱۱-۶) قرار دارد و کودک میل به موفقیت و پیشرفت دارد و هویت موفق (عزت
نفس) شکل میگیرد اگر حقارت اتفاق بیفتد هویت شکست شکل میگیرد و همچنین در
مرحلة اخلاق دگرپیرو پیاژه قرار دارد. ۲/ از نظر عقلی کودکان در این
مرحله از لحاظ شناختی میتوانند قادر به انجام عملیات منطقی بر اساس
استدلال باشند و هنگامی که نتواند با استفادة منطقی از قوای عقلانی خویش
نیازهایش را رفع نمایند به رفتار احساسی و آنی روی میآورند (بزهکاری
وانزوا). ۳/ از نظر اجتماعی : در این سن نفوذ معلمان و همسالان بسیار
مهم است به همین دلیل بحث الگو و مشاهده نیز در یادگیری رفتار نقش دارد
(یادگیری اجتماعی بندورا). ۴/ شکستی که باید در طی سالهای تحصیل متوقف
شود در این سنین راحتتر از هر زمان دیگری قابل پیشگیری است در صورت شکست
معمولاً میتوان آن را در پنج سال دوره ابتدایی از طریق روشهای آموزشی و
پرورشی که منجر به ارضای نیازهای اساسی کودک میشوند، اصلاح کرد. ۵/ سن
۱۴-۷ سال سن عملیات عینی است. این کودکان میتوانند از آنچه عینی است
مانند الگوبرداری، تقلید و مشاهده که فنون مؤثری برای یادگیری هستند خزانه
رفتاری خود را ارتقا ببخشند. ۶/ در این مرحله سنی اسلام به دوره اطاعت و فرمانبرداری کودک اشاره دارد. - چون دورة اطاعت است پس میتوان به وی معیارهای اخلاقی را داد. - چون
تبعیت پذیر و اطاعتپذیر است، پس حرفشنوی بیشتری دارد، لذا پذیرش
مسئولیتپذیری بالا است پس انجام بسیاری از کارها را میتوان به او سپرد.
(افزایش روحیه مشارکت پذیری ). - چون اثر رابطه دلبستگی بالاست میتوان برنامه ریزی برای انجام امور مورد نظر به وی بدهیم . - چون تبعیت پذیر و اطاعت پذیر است پس حرف شنوی بیشتری دارد. واقعیت درمانی در کجا انجام میگیرد: مکان: ۱/ مدارس ۲/ مرکز بازپروری ۳/ بیمارستانهای روانی ۴/ بیمارستانهای عمومی ۵/ کانونهای اصلاح و تربیت ۶/ مراکز مشاوره و روان درمانی ۷/ در مطبهای خصوصی چرا مدرسه بهتر است؟ زیرا گلاسر اعتقاد دارد: درمان
بهتر است در محیطی واقعی که زندگی فرد در آن جریان دارد انجام گیرد، از
همینرو مدرسه به دلیل اینکه یک مکان اجتماعی دارای فرهنگ است در اولویت
اول قرار میگیرد و واقعیت درمانی به صورت گروهی انجام میگیرد و بهویژه
اینکه آموزشهای خاص سبب پیشگیری میگردد. چه کسانی میخواهند واقعیت درمانی بکنند؟ این
راهنما یا یاری کننده هر کسی میتواند باشد به شرط اینکه دارای یک سری
ویژگیها باشد: (علاوه بر روانشناسان ، روانپزشکان ، معلمان، پدر و مادر،
دوست، خویشاوند) که به او درمانگر میگویند. ۱/ آموزش لازم را ببینند . ۲/ علاقمند باشند علاقهای با هدف زیرا دوست داشتن صرف فایده ندارد. ۳/ و بتوانند ارتباط برقرار کنند. ۴/ مسئولیت پذیر باشند. ۵/ صمیمی باشند. ۶/ پذیرنده باشند و افراد خطاکار و بزهکار را صرفنظر از مشکلاتشان بپذیرند و دوست داشته باشند. چرا بهتر است واقعیت درمانی به صورت گروهی انجام گیرد یعنی اجتماع مهم است؟ زیرا
محور کار واقعیت درمانی مسئولیت پذیری درمانجو است و معنی مسئولیتپذیری
در جمع تحقق پیدا میکند و فرد بایستی بتواند خودش را در جمع آموزش دهد و
بسازد، مورد بررسی قرار دهد . ۱۰ . روش کار در نظریه واقعیت درمانی - این رویکرد ودستور العملی، آموزشی، شناختی و رفتار محورانه است. - اغلب از روش عقد قرارداد استفاده میشود و هنگامی که قرارداد انجام شد درمان خاتمه مییابد. نتیجه این روش آن است که به افراد بایستی در بهدست آوردن رفتار مطلوب و مناسب (با توجه به ارضای نیازهایشان) کمک کرد. ۱۱/فرایند درمان برای نزدیکی به ذهنها به یکدیگر از آموزههای دینی استفاده میکنم: خدا به پیامبران و امامان فرموده است: اول: با مردم مهربانی کنید و با آنها ارتباط برقرار نمایید. دوم: خدا فرموده شما رسولان مسئولیت هدایت و راهنمایی دارید و شما الگوی مردم هستید. سوم: خدا فرموده به مردم آموزش دهید و دستورات دین را به آنان ابلاغ نمایید. چهارم: مردم را به تغییر رفتار و ایجاد نگرش و بینش صحیح فرا بخوانید. پنجم:
فرموده از مردم بخواهید که به دستورات دین عمل کنند و رفتار درست را پیشه
کنند (درست یا نادرست تشخیص دهند حق را از باطل تمیز دهند). ششم: فرموده به مردم بگویید هر کس مسئول اعمال خودش است. اگر نیکوکار باشند رستگار خواهند شد و به بهشت میروند (تشویق) و اگر تبهکار باشند بدبخت خواهند شد و مجازات خواهند شد (تنبیه) (تشویق و تنبیه) – انسان میتواند تا مرز بینهایت خوب و شایسته شود خودشکوفایی. -
در ابلاغ دین، راهنمایان دینی از همان ابتدا از مردم میخواهند همزمان هم
رفتارشان را تغییر دهند و هم بینششان را یعنی هر دو با هم و ناگفته پیدا
است آنچه که تغییر را مشهود میکند رفتار است نه تفکر (نماز خواندن، ظلم
نکردن، مهربان بودن، کمک کردن و . . . .) - میتوان برای تقریب ذهنی اینطور برداشت کرد که نظریه گاسر تا حدی از این موضوع استفاده کرده است یا از نظر ساختاری شبیه آن است. - کارآیی نظریه گلاسر یک کارآیی ترکیبی است: ۱- جان بالبی (رشد عاطفی ) ۲- پیاژه ( رشد شناختی) ۳- اریکسون ( هویت اجتماعی ) ۴- بندورا ، راتر ، اریکسون (رشد اجتماعی و رفتاری) ۵- کلبرگ (رشد اخلاقی) ۶- مازلو (دوست داشتن و دوست داشته شدن، احساس ارزشمندی، خودشکوفایی) ۷- راجرز (روابط انسانی و پذیرش بیقید و شرط، کنون – اینجایی ، کلیت فرد) ۸- فرانکل (معنادرمانی) ۹- پرلز (کنون – اینجایی، کلیت فرد) ۱۰- آموزههای دینی
مراتب درمان : ۱/ درگیر بودن با مسئله، گلاسر بر نیاز مشاور به نشان دادن توجه خود به مراجع گرمی و درک کردن او تأکید دارد. ۲/
تأکید بر رفتار به جای احساسات؛ مراجعان بایستی از آنچه که انجام میدهند و
احساسی که بهدنبال هر رفتاری چه خوب و چه بد دارد آگاه شوند( توسط
مشاوران ). ۲/ بر زمان حال توجه و تأکید شود. ۳/ قضاوت اندیشی؛
مراجعان باید یاد بگیرند که رفتارشان را مورد قضاوت و انتقاد قرار دهند و
بفهمند که آیا رفتارشان مسئولیت پذیرانه است یا مسئولیت گریزانه . ۵/ طرح ریزی؛ مشاور با مشارکت مراجع طرح و برنامهای را میریزند که رفتار غیر مسئولانه را به رفتار مسئولانه تغییر دهد. ۶/
گرفتن تعهد؛ به آن پیوند عاطفی که باعث میشود مراجع بیاید تعهد بسپارد.
گلاسر معتقد است که برای اجرای طرح مراجع باید تعهد بسپارد. ۷/ هیچ عذر و
بهانهای پذیرفته نیست؛ گلاسر کاری به گذشته و ریشههای شکستها ندارد. او
میگوید از حالا به بعد چی؟ حالا میخواهی چه کار کنی؟ حالا برنامهات چی
هست؟ او دنبال چراها نمیگردد، چون نمیخواهد مراجع دلیل تراشی کند. ۸/
حذف تنبیه ؛ گلاسر میگوید: اگر مراجع در اجرای برنامهاش با شکست مواجه
میشود نباید او را تنبیه کرد چرا که خودِ شکست در برنامهاش برایش درد و
رنج را بهدنبال دارد. (در واقع این خودش تنبیه است). الف) چه کسانی به روان درمانی نیاز دارند؟ ۱/ افرادی که برآورده کردن نیازهای اساسیشان ناتوان هستند عدم عشق و علاقه ، عدم ارزشمندی . ۲/ افرادی
که گرفتار نوعی نارسایی و کمبود هستند و این ناتوانیها در قالب
نشانههایی بروز میکند مانند : پرخاشگری، افسردگی، حسادت و . . . . ۳/ افرادی که واقعیت جهان پیرامون خویش را انکار میکنند (ولی رفتارشان برای خودشان معنی دارد) ب) درمان یعنی چه؟ و انواع آن؟ درمان یعنی هدایت به سوی واقعیتها ومسئولیتپذیر نمودن درمانجو . ۱/ درمان فردی (در مطب) ۲/ درمان گروهی و فردی در مدارس، مراکز بازپروری، در بیمارستانهای روانی . . . . ج) وظایف درمانگر در درمان گروهی یا فردی به طور کلی درمانگر ۳ وظیفه عمده دارد: ۱/ ایجاد پیوند عاطفی و مراقبت در طی فرایند درمان ۲/ تقبیح مسئولیتگریزی و درمان آن ۳/ آموزش و بازآموزی. *
به طور کلی درمانگر هدفش این است که به مردم یاری کند تا بتوانند نیازهای
اساسیشان را برآورده سازند و با واقعیتهای دنیا آشنا شوند. بنا به
اینکه کار درمان فردی باشد یا گروهی در مطب باشد یا خانه در مدرسه باشد یا
بیمارستان روانی و غیره جزییات وظایف درمانگر متفاوت است حتی نوع بیماری،
شدت و ضعف آن، مدت آن، روی روشهای اتخاذی تأثیر گذار است. کانون بازپروری ونتورا: برای اینکه با مدل کار واقعیت درمانی بهصورت گروهی و فردی آشنا شویم مورد کانون بازپروری ونتورا را مثال میزنیم: در
این کانون دختران بزهکار ۲۱-۱۴ ساله در ایالت کالیفرنیا آخرین مرحله پیش
از زندان را میگذراندند که جرمهای گوناگونی از دزدی گرفته تا رفتار
مسلحانه و آدمکشی داشتند. ویژگی کلی آنها نداشتن احساس عمیق نسبت به خود و دیگران بود. کل برنامه شامل ۳ بخش (مراقبت ، درمان، تدریس ) در کنار هم انجام میشود: ۱/ همة
افرادی که در مرکز بازپروری ونتورا به کارگرفته میشوند، (مدیران و
روانپزشکان، روانشناسان ، کارکنان) بایستی آموزش دیده و اعتقاد داشته باشند
برای واقعیت درمانی نظریه موفقی است و نگاهشان به بیمار باید فردی با
پتانسیل بالا باشد نه یک بیمار مسأله دار. ۲/ ایجاد پیوند دوسویه عاطفی
بین درمانجو و درمانگر شروع کار درمان است وقتی این پیوند آغاز شد درمانجو
رفتار مسئولیتگریزانه را کنار خواهد گذاشت. ۳/ همه افراد دست اندر کار باید بدانند چیزی به اسم بیماری روانی وجود ندارد . ۴/ بایستی توجه کافی به درمانجو شود. ۵/ هیچ عذری مبنی بر بد رفتاری مادر یا پدر، تبعیضات اجتماعی، ناراحتیهای عاطفی و . . برای مسئولیتپذیری موجه نیست. ۶/ افراد باید بدانند مسئول کردار و رفتار خویش هستند. ۷/ به
پیشینه و گذشته افراد کاری نداشته باشند مهم «حالا» است و نگاه به سوی
آینده مثلاً با پدر و مادر چگونه رفتار کنند؟ یا چه احساسی دارد؟ ۸/ درمانجویان مسئولیت پذیری را آموزش ببینند. ۹/ مراقبت کنند افراد براساس مسئولیت پذیری عمل نمایند. ۱۰/ در صورت نیاز، خدمات روانپزشکی ارائه گردد و همزمان با واقعیت درمانی . ۱۱/ هر فرد در طول درمان مرتب از طرف کارکنان مورد ارزشیابی قرار گیرد و به اطلاع فرد برسد ۱۲/ انتظار میرود که افراد کردار نیک ، گفتار نیک، پندار نیک در سطح بالایی از خود نشان دهند. ۱۳/ توجه واقعی با انضباط همراه باشد. ۱۴/ هنگامی که افراد از خود مسئولیت پذیری نشان میدهند مورد تشویق و پاداش واقع شوند . ۱۵/ هنگامی که مسئولیت را نمیپذیرند از برنامه کنار گذاشته شوند. (تنبیه) و به آنان گفته شود هنوز آمادگی برنامه را ندارند. ۱۶/ برنامة کار باید جذاب و گیرا باشد که فرد وقتی کنار گذاشته میشود ناراحت شود. ۱۷/ از
افراد بخواهند رفتار خود را تغییر دهند ضمن آن با آموزش دادن روی تغییر
نگرش افراد نیز کار کنند- منتظر تغییر نگرش نمانیم اول رفتار بعد بینش
تغییر میکند. مثال: درمانگر از دختری که دایم با مادرش بگو مگو دارد
میخواهد، برای یک بار هم شده حرفش را با گفتگوی دوستانه بزند شاید این
رفتار تأثیری در اصل مشکل نداشته باشد ولی هدف درمانگر این است که دختر با
یک الگوی رفتاری جدید آشنا شود. ۱۸/ درمانگر هرگز اشتیاقی برای شنیدن
گذشتة فرد ندارد – درمانجو باید از خودش بگوید نه از دیگران باید به درون
خودش برگردد، نه عوامل بیرونی. ۱۹/ تنبیهات باید در جهت رشد خویشتنداری باشد و هرگز درمانگر از کار خلاف درمانجو گذشت نکند. ۲۰/ با
رشد خویشتنداری که یک تجربه تازه است افراد خوشحال خواهند شد که
میتوانند نیازهای اساسی خود را برآورده سازند (احساس ارزشمندی) . ۲۱/ وقتی
انسان طعم لذتبخش برآوردن نیازهای اساسیاش را چشید دوست دارد بیشتر و
بیشتر این طعم را احساس کند چون این از خاصیت نیازهای رشدی مازلو است.
(احساس ارزشمندی و محبت) . ۲۲/ با تجربه و تمرین میتوان احساس کفایت و شایستگی را در افراد افزایش داد. واقعیت درمانگر باید: شیکبا ، استوار، و با احساس مسئولیت بالا باشد. وقت کافی بگذارد، انرژی لازم را صرف کند. علاقمند باشد ، علاقمند باشد . . . تذکر:
در واقعیت درمانی پرسشها با کلمة «چه» شروع میشود نه «چرا» زیرا چرا این
معنی را را میدهد که دلایل بیماری تفاوتی در درمان ایجاد میکند حالا که
چنین نیست، ضمن آنکه بیمار به کانال دلیلتراشی میافتد و مسئولیتپذیر
نمیشود و در نتیجه رفتارش تغییر نمیکند. مثال: چه میکنید نه اینکه چرا آن کار را میکنید. مثال:
فردی که مشروب میخورد ذکر تمام دلایل منجر به ترک آن نخواهد شد تغییر
رفتار هنگامی رخ میدهد که نیازهای فرد به شکلی رضایتمندانه برآورده شود. د) مرحله پایانی درمان چگونه است؟(طول درمان از ۶ تا ۸ ماه است و درمان سنتی از ۳ تا ۵ سال) . ۱/
هنگامی که بیمار بپذیرد که رفتارش مسئولیت گریزانه است مرحلة بازآموزی
آغاز میشود. (این امر پس از ایجاد پیوند عاطفی اتفاق میافتد) . ۲/ هنگامی که فرد ارزش کار را بیاموزد بدنبال راههای بهتر رفتار میرود. ۳/ فرد احساسهای خوب را همراه با کردار مسئولیتپذیرانه تجربه میکند. ۴/ فرد وابستگیهای تازهای پیدا میکند و روابط عاطفی رضایتبخشتری را مییابد . ۵/ درمانجو این شناخت را پیدا میکند که واقعیت نه تنها وجود دارد بلکه میتواند در چارچوب آن نیازهای اساسی خود را برآورده سازد. ۶/ هنگامی که نیازهای فرد با موفقیت برآورده میشود و درمانجو دیگر احساس ناتوانی نمیکند درمان به مرحله پایانی خود نزدیک شده است. ۷/ در پایان درمان شمار ملاقاتهای درمانی کاهش مییابد ولی دیدار پایانی الزاماً آخرین دیدار نیست. هـ
) مثال کاربرد واقعیت درمانی: (از دیدگاه واقعیتدرمانی حالتهای مختلف
بیماریها هم یک ریشه دارند و آن عدم پاسخ درست به به نیازهای اساسی است). ۱/ جوان بزهکاری که اتومبیل میدزدید. ۲/ مردی که ارتباط خود را با واقعیت از دست میدهد و شروع به راهنمایی ترافیک در یک خیابان میکند. - هر دو سعی میکنند نیازهای پایهای خود را برآورده کنند (هر چند که یکی غیرمنطقیتر است). - هر
دو نیاز دارند روش و رفتار بهتری را بیاموزند، یکی بیاموزد که باید از
قانون پیروی کند تا نیازهایش برآورده شوند و دومی که میخواهد توجه دیگران
به او جلب شود بیاموزد در مورد درسهای دانشکدة خود بیشتر کار کند. - اتومبیل
دزد شاید به نسبت فردی که به راهنمایی ترافیک پرداخته آگاهتر باشد ولی در
نهایت هر دو به روبه روشدن با واقعیت نیاز دارند. که اینجاست که فردی با
برقراری یک پیوند عاطفی دوسویه به این دو یاری میکند تا بهتر بتوانند به
نیازهای اساسی خود پاسخ دهند. ۱۲/ نقش مدرسه در نظریه واقعیت درمانی نیازهای اساسی: مبادلة محبت و کسب احساس ارزشمندی و کسب هویت فرزندان در خانه (والدین) مبادله محبت و احساس ارزشمندی / عدم مبادله محبت و ارزشمندی موفقیت / شکست هویت موفق / هویت شکست خشم ناکامی رنج انزوا
در مدرسه
تجربههای موفقیت (برنامه تحصیلی محرک / تجربههای شکست موفقیتهای تحصیلی، مسئولیتپذیری، انضباظ) ارضای نیازها / عدم ارضا نیازها (اگر مدرسه به وظایفش عمل نکند) هویت موفق / هویت شکست سلامت روانی، رشد و بالندگی / خشم، ناکامی، رنج، انزوا نکته: خانواده نمیتواند شکست در مدرسه را جبران نماید. اما برعکس مدرسه میتواند شکست در خانه را جبران نماید.
- گلاسر پس از کسب
تجربیاتی در مدرسه بازپروری ونتورا؛ کارش را در مدارس ابتدایی عمومی ادامه
داد او اعتقادپیدا کرد که اشاعه آثار شکست در فضای اکثر مدارس اثر مخربی بر
کودکان دارد. در نتیجه : ۱- حذف شکست از نظام مدارس و ۲- پیشگیری بزهکاری
به عوض درمان به صورت دو هدف عمدة او درآمد. - گلاسر معتقد است که: ۱/ آموزش و پرورش میتواند کلید روابط انسانی مؤثر باشد. ۲/برنامة حذف شکست ۳/ تأکید بر تفکر به عوض کار حفظی ۴/ طرح ایدة مرتبط بودن برای برنامة درسی ۵/ قراردادن انضباط به جای تنبیه ۶/ ایجاد محیط یادگیری یعنی جایی که کودک بتواند تجارب موفق و منتهی به هویت موفق خود را به اوج برساند. ۷/ ایجاد انگیزش و درگیر شدن ۸/ کمک به کسب رفتار مسئولانه ۹/ برقرار شیوههای فعال شدن والدین و جامعه آموزشهای کلاسی بر ۳ نوع هستند: ۱/ جلسه حل مشکل اجتماعی که به رفتار اجتماعی دانشآموزان در مدرسه مربوط است. ۲/ جلسه بحث آزاد که دربارة موضوعهای مهم اندیشمندانه است. ۳/ جلسه بررسی آموزشی دربارة اینکه دانشآموزان تا چه حد مفاهیم دورة تحصیلی را درک میکنند.
۱۳/ داستانها داستان شاه هانری و مور (مردی برای همه فصول) مور
نخست سمت مشاور داشته و بعد رئیس هیأت داوران انگلستان شده است. و از
تأیید قانونی بودن طلاق مورد درخواست پادشاه خودداری میکند که منجر به
اعدامش میگردد. - پیوند میان شاه ومور مدلی درمانی است. - مور مرد
بسیار مسئولیت پذیری بوده است و مورد احترام همگان بوده است. هنگامی که مور
از شاه میپرسد با این که قدرت طلاق کاترین را داری و رضایت و موافقت همه
را داری آری یا نه گفتن من چه فرقی به حال تو میکند. - شاه پاسخ میدهد:« چون تو آدم شرافتمند و درستکاری هستی». شاه
احساس میکرد با طلاق دادن کاترین احساسات ارزشمندی (مسئولیتپذیری) و
شرافت خود را از دست میدهد. و تنها کسی که میتوانست آن را برایش حفظ کند
مور است. چون با مور یک پیوند عاطفی داشت. مور میدانست تا وقتی خود شاه
نخواهد آماده تغییر نیست و تمایلی به مسئولیتپذیری ندارد. معلم هلن کلر ، بیش از ان که به شیوه معمول خانوادهها برای هلن به خاطر کر و کور بودنش متأسف باشد، نگران و دلواپس او بود. او
به این مسئله پی برد که باید بین او و هلن یک پیوند عمیق به وجود آید به
حدی که هلن فقط به آنی تکیه کند. یعنی پذیرفتن هلن در عین حال نپذیرفتن
رفتار مسئولیت گریزانة او به همین دلیل دو هفته در خانه کوچکی در یک مزرعه
با او تنها بود. ۱/ پس از پیوند عاطفی ۲/ پافشاری درمانگردر پذیرفتن
واقعیت توسط بیمار است. او دیگر اجازه ندارد از شناخت رفتار خود یا
مسئولیتی که در قبال آن دارد سرباز زند. و در این گام پیوند عاطفی (مرحله ۱
) عمیقتر خواهد شد. چرا که کسی پیدا شده که به بیمار توجه کافی کند و
میخواهد او با حقیقت روبرو شود. ۳/ تأکید تغییر بر رفتار است نه تغییر بر نگرش ۱۵/ خلاصهای از نظریات مرتبط ۱۵-۱-
پدیدار شناختی کارل راجرز (۱۹۰۲) : برهمدلی با درمانجو، توجه مثبت نامشروط
و خلوص، اراده آزاد، ظرفیت درونی و توانایی تأکید دارند. (بر عقل تأکید
ندارد) . دانش پدیدار شناختی، یعنی درک جهان درونی فرد از تجربة هشیار . رفتار در میدان پدیداری یعنی تمامی چیزهایی که یک نفر در هر لحظه تجربه میکند. شخص خود شکوفا بهطور مداوم در حال تغییر و رشد است و میکوشد تمام تواناییهای بالقوة خود را شکوفا کند. رشد
یعنی حرکت به سوی جلو، آگاه بودن از خویشتن ، تسهیل و تحقیق رشد شخصیتی،
اگر چنین رشدی متوقف شود شخص ویژگیهای خودانگیختگی، انعطافپذیری و گشودگی
نسبت به تجربههای تازه را از دست میدهد. خودپدیداری یعنی من فاعلی (خودم) پدیدار شناس میگوید تمایل اصلی انسان عبارت است از حفظ و ارتقای خودپدیداری . یعنی عزت نفس بنیان رفتار است. ناسازگاری ها حاصل تهدیدشدن خود پدیداری هستند. اشخاص
واقعاً سازگار کسانی هستند که بتوانند هر نوع تجربهای را در میدان
پدیداری خود جای بدهند نه فقط تجربههایی را که با خود پنداره آنان
همخوانی فوری دارند. اگر موفق نشدم باید قدری بیشتر زحمت بکشم.
۱۵-۲- نیاز به عشق و تعلق داشتن – آبراهام مازلو (۷۰-۱۹۰۸) : نیاز
به عشق که شامل عرضه محبت و دریافت آن است، میتواند با داشتن یک رابطة
گرم و صمیمی با شخصی دیگر ارضا شود. مزلو عشق را با رابطة جنسی برابر
نمیداند. شکست در برآورده کردن نیاز به عشق به اعتقاد مزلو یکی از علتهای
بنیادی ناسازگاری است. نیازهای شناختی یعنی نیاز به دانستن و فهمیدن و
کنجکاوی را مزلو ذاتی مطرح کرده است. حتی حیوانات بدون هیچ دلیلی صرفاً به
خاطر کنجکاوی ، فعالانه محیط خود را کشف و دستکاری میکنند. یا افرادی به
قیمت زندگی خود در جستجوی دانش بر میآیند. که حاصل آن رضایت ارضاست .
مزلو به محبت در ۲ سال اول زندگی تأکید میکند. اریکسون مسئله اعتماد را
مطرح میکند و واقعیت درمانی میگوید افرادی که قبل از مرحله مدرسه در خانه
از محبت کافی برخوردار شدهاند به ندرت هویت شکست پیدا میکنند. (تأیید
دیگران، مقایسه اجتماعی، همانند سازی) . خود شکوفایی: رشد استعدادهای
بالقوة انسان و اینکه این نیاز، نیاز مادر میباشد چون همة نیازها سرانجام
به خود شکوفایی ختم میشود، از ویژگیهای افراد خودشکوفا، دیدن واقعیات
همانگونه که هستند بدون قضاوت آنها. ۱۵-۳- خودکارآمدی – آلبرت بندورا ( ۱۹۲۵) : خود
در رویکرد بندورا ساختهای شناختی هستند که رفتار را تنظیم میکنند و
خودکارآمدی به احساس عزت نفس و ارزش خود، احساس کفایت و کارآیی در برخورد
با زندگی اطلاق میشود. بندورا خود کارآمدی را ادراک ما از توانایی خود در
تولید و تنظیم رویدادها در زندگی ما میداند. خودکارآمدی ضعیف احساس
درماندگی، ناتوانی، غمگینی، نگرانی، ناکامی، و انزوا را بدنبال دارد
خودکارآمدی قوی احساس اعتماد به تواناییها، پشتکار در انجام تکالیف، سطح
بالای عملکرد سخت کوشی را بدنبال دارد و انتظار موفقیت را از خود دارند
(هویت موفق گلاسر) . - به اعتقاد بندورا انسان موجودی اجتماعی است و رفتار او باید در پرتو روابط اجتماعی بررسی شود. - انسان
دارای ظرفیتهای شناختی وسیعی است و میتواند دربارة ارتباط میان رفتار و
پیامدهای آن بیندیشد و آنها را پیشبینی و ارزیابی کند. - در عین حال
هر انسان دارای نظام خود نظم بخشی است که با استناد به آن اعمال و رفتار
خود را ارزیابی میکند. این ارزیابی بر عملکرد او و به تبع آن بر محیط
زندگی او اثر میگذارد . - بندورا تعامل چند جانبة میان فرد، محیط و
رفتار را «جبرگرایی متقابل» نامیده است که از میان این سه عامل فرد از بقیه
مهمتر است به عبارت دیگر نهایتاً این فرد است که با استفاده از فرایند خود
نظم بخشی شخصاً معیارهایی را برای رفتارهای خود تعیین میکند. - همچنین بندورا اعتقاد دارد که افراد منتظر پیامد عملشان هستند و عملکرد فرد به تقویت یا پاداش وابسته است بهویژه در امر تقلید. ۱۵-۴- وجود گرایی (معنادرمانی) – ویکتور فرانکل : براساس
ادعای وجود گرایان مبنی بر اینکه در طبیعت انسان به شکل ذاتی معناجویی
وجود دارد، ویکتور فرانکل نظریه معنا درمانی خود را ارایه داد. معنا
درمانی : فرانکل میگوید افراد در قبال زندگی مسئولیت و وظایفی دارند یعنی
یافتن معنای حال و نگاه به آینده را که اهمیت حیاتی دارد. فرانکل تأکید زیادی بر مسئولیت پذیری فرد دارد. ۵-۱۵- تفکر عقلانی عاطفی – آلبرت اِلیس : انسانها را باید با تفکر نامعقول شان مواجه کرد تفکر
منطقی، رفتار منطقی را به دنبال دارد (اصلاح تفکر غیرمنطقی و غیرواقع
بینانه) فرض الیس بر این است که بسیاری از انواع مشکلات عاطفی نتیجه
الگوهای تفکر غیرمنطقی است. این الگوها توسط اشخاص مهم زندگی فرد و فرهنگ و
جامعه تقویت میشود. رفتار منطقی مفید و ثمربخش است و رفتار غیرمنطقی
نارضایتی و بطالت را بهدنبال دارد.
۱۵-۶- گشتالت درمانی پولز: (جنبش انسان گرا – وجود گرا) - درمانگر عامل تسریع کننده است. - گشتالت درمانی بر آگاهی، تجربه، حالا، مسئولیتپذیری متکی است. - بازیهای گشتالتی: تکرار عبارات مهم ، نقش بازی کردن ، اول رفتار را انجام بده . ۷-۱۵- رویکرد تاب آوری: در
رویکرد تاب آوری پژوهشگران در مطالعات خود در یافتند بسیاری از انسانها
که در معرض آسیب قرار گرفتهاند. می توانند به سلامت از آن برگذرند و حتی
به رشدی بیش از پیش دست یابند. به همین دلیل آنها به این فکر افتادند که
اگر بتوان ویژگیهای تاب آورانهای این انسانها را شناخت میتوان از این
ویژگیها در آموزش دیگران بهویژه در زمان کودکی و نوجوانی، استفاده کرد. سه نکته در تابآوری مهم است: ۱/ تاب آوری یک فرایند در زندگی واقعی است. نه داشتن فهرستی از ویژگیها ۲/ همه انسانها دارای توانایی تاب آوری هستند اما رفتار تاب آورانه اکتسابی است و یاد گرفته میشود. ۳/ برخی
از ویژگیهای تاب آوری درونی است و انسان آن را دارد یا میتواند بدست
آورد. اما بعضی از ویژگیهای دیگر آن فقط با پرورش انسان در محیطی تاب
آفرین مانند خانواده و مدرسه به دست می آید. پیوند جویی اجتماعی،
مرزبندی آشکار و پیوسته، مهارتهای زندگی به کارگیری این رویکرد (تاب آوری)
به این معنی است که به دانشآموزان، خانوادههای آنان و کارکنان مدرسه
مسئولیت داده میشود و برای آنان فرصتهایی فراهم میشود تا بتوانند در حل
مشکلات، تصمیمگیریها و برنامهریزی و یاری رسانی به دیگران مشارکت فعال
داشته باشند. ۱۵-۸-نظریه روانی – اجتماعی اریکسون : هویت و اعتماد: فرد
(نوجوان) زمانی به احساس هویت دست مییابد که ارزشهای خود را انتخاب و
نسبت به افراد خاصی احساس وفاداری کند وفاداری صرفاً به منزله ظرفیت انسان
برای اعتماد به دیگران نیست ظرفیت فرد برای قابل اعتماد بودن را نیز در بر
دارد. اعتماد در رابطه با پیوندجویی بین کودک و مادر ایجاد میشود که دوسویه و تعاملی میباشد. ۱۶/ نتیجه گیری هدف
از این رویکرد پرورش انسان اندیشمند، خلاق، سرزنده ، با نشاط و شجاع،
انسانی که میخواهد برای حل مشکلاتی که در دنیای خود با آن روبروست تلاش
کند. هر چند نمیتواند همة آنها را حل کند ولی به حل پارهای از آن موفق
خواهد شد. با اعتمادی که او در نتیجة موفقیتهای خویش به دست آورده ؛ ممکن
است برای مدتی شکست بخورد ولی می داند رسیدن به حدی از موفقیت امکانپذیر
است . و اگر موفقیت به راحتی حاصل نشود، مأیوس و دلسرد نخواهد شد. اگر
انسان بتواند فکر کند بتواند با همنوع خود رابطه برقرار کند، بتواند قدر
زیباییهای خلق شده توسط طبیعت و انسان را بشناسد، برای خوشحالی و برای
احساس ارزشمند شانسی دارد. بزرگترین انگیزه، عدم وجود انگیزه است تا انسان آنطور که واقعاً هست رفتار کند. محرک خاصی باعث رفتار معینی در وی نشود. خودیابی
عامل انگیزش نهفته در درون آدمی است، هرگاه انسان خود را شناخت، انگیخته
میشود و تا آنطور که شایستة درخور توانایی اوست ، رفتار نماید. ۱۷/موضوعات پژوهشی: ۱/ بررسی تأثیر نیاز به خودشکوفایی بر ویژگیهای شخصیتی ۲/ تحلیل نظریه فروید با رویکرد خودشکوفایی مزلو. ۳/ بررسی نقش استفاده از رویکرد و واقعیت درمانی در افزایش مسئولیتپذیری دانشآموزان . ۴/ بررسی نقش مسئولیتپذیری در افزایش هویت موفق دانشآموزان. ۵/ بررسی تأثیر محبت والدین در افزایش هویت موفق فرزندان. ۶/ بررسی تأثیر احساس ارزشمند در خودتنظیمی افراد. ۷/ بررسی تأثیر مسئولیتپذیری در شادکامی. ۸/ بررسی تأثیر قضاوت اخلاقی کلبرگ بر رشد معیارهای اخلاقی در نظریه واقعیت درمانی ۹/ بررسی تأثیر قضاوت اخلاقی پیاژه بر رشد معیارهای اخلاقی در نظریه واقعیت درمانی ۱۰/ بررسی تأثیر رشد اخلاقیات بر مسئولیتپذیری افراد. ۱۱/ نقش رشد اخلاقیات در نظریه واقعیت درمانی . ۱۲/ بررسی تفاوت بینش و رفتار در نظریه واقعیت درمانی.
تالیف : مریم خسرویانی – کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی - دانشگاه علوم و تحقیقات تهران منابع: ۱/ گلاسر، ویلیام ؛ «مدارس بدون شکست» ، ترجمه حمزه ساده ، انتشارات رشد، سال ۸۰ . ۲/ گلاسر، ویلیام؛ «واقعیت درمانی» ، ترجمه هوشمند ویژه، محمد. انتشارات خجسته، سال ۷۹/ ۳/ شولتز، دوان؛ «نظریههای شخصیت»، مترجمان: کریمی، یوسف، جمهری ، فرهاد... ، انتشارات ارسباران، سال ۸۱/ ۴/ هرگنهان، بی.آر؛ السون، میتواچ؛ «نظریههای یادگیری» ، ترجمه سیف، علیاکبر، نشر دوران، سال ۸۲/ ۵/ رضایی، میترا ؛ پایان نامه تاب آوری ، ۸۵/
به نقل از میگنا
|