انجام مشاوره پایان نامه,پروپوزال،مقاله علمی پژوهشیisc،ISI،انتخاب موضوع رایگان.تهیه وترجمه،عقدقرار داد؛دفتر مرکزی  09128984021

انجام مشاوره پایان نامه,پروپوزال،مقاله علمی پژوهشیisc،ISI،انتخاب موضوع رایگان.تهیه وترجمه،عقدقرار داد؛دفتر مرکزی 09128984021

پایان نامه,پروپوزال؛مدیریت حسابداری ادبیات مدیریت بازرگانی مدیریت مالی مدیریت حقوق حقوق عمومی حقوق خصوصی حقوق بین الملل قاله علمی پژوهشیisc،ISI،انتخاب موضوع رایگان.انجام مشاوره تهیه.ترجمه انجام پایان نامه پاورپوینت اکسپتisi،روش تحقیق. انجام پژوهش و تحقیقات
انجام مشاوره پایان نامه,پروپوزال،مقاله علمی پژوهشیisc،ISI،انتخاب موضوع رایگان.تهیه وترجمه،عقدقرار داد؛دفتر مرکزی  09128984021

انجام مشاوره پایان نامه,پروپوزال،مقاله علمی پژوهشیisc،ISI،انتخاب موضوع رایگان.تهیه وترجمه،عقدقرار داد؛دفتر مرکزی 09128984021

پایان نامه,پروپوزال؛مدیریت حسابداری ادبیات مدیریت بازرگانی مدیریت مالی مدیریت حقوق حقوق عمومی حقوق خصوصی حقوق بین الملل قاله علمی پژوهشیisc،ISI،انتخاب موضوع رایگان.انجام مشاوره تهیه.ترجمه انجام پایان نامه پاورپوینت اکسپتisi،روش تحقیق. انجام پژوهش و تحقیقات

بیوگرافی و زندگی نامه قمرالملوک وزیری (۱۲۸۴خورشیدی - ۱۳۳۸خورشیدی)، نخستین زن خواننده ایرانی بود.


استاد بنان : قمرالملوک، ام کلثوم ایران است

 

قمرالملوک وزیری (۱۲۸۴خورشیدی - ۱۳۳۸خورشیدی)، نخستین زن خواننده ایرانی بود.
قمرالملوک در تاکستان قزوین زاده شد. هنگام تولد پدر نداشت و در ۱۸ ماهگی مادرش هم مرد و از این زمان تحت سرپرستی مادربزرگش که روضه‌خوان زنانه حرم ناصرالدین شاه بود قرار گرفت. او در جایی گفته است: «من مدیون تربیت اولیهٔ خودم هستم. چرا که همان پامنبری کردن‌ها به من جرأت خوانندگی داد.»
در جوانی پس از آشنائـی با استاد مرتضی نی‌داود با ردیف موسیقی ملی آشنا شد و راهش را برای کسب تجربیات از استادان دیگر هموار ساخت. کار پیشرفت قمر در مدتی کوتاه به آنجا رسید که کمپانی «هیز ماسترز ویس» به خاطر ضبط صدای او دستگاه صفحه پر کنی به تهران آورد. بعد از آن کمپانی «پولیفون» هم آمد. به گفته ساسان سپنتا ۲۰۰ صفحه از قمر ضبط شده است.
قمر نخستین کنسرت خود را در سال ۱۳۰۳ برگزار کرد. روز بعد نظمیه از او تعهد گرفت که بی حجاب کنسرت ندهد. قمر عواید کنسرت را به امور خیریه اختصاص داد. قمر در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد و عواید آن را صرف آرامگاه فردوسی نمود. در همدان در سال ۱۳۱۰ کنسرت داد و ترانه‌هایی از عارف خواند. وقتی نیرالدوله والی خراسان چند گلدان نقره به او هدیه کرد آن را به عارف پیشکش نمود. با این که عارف مورد غضب والی و دستگاه رضاشاه بود. در سال ۱۳۰۸ به نفع شیر و خورشید سرخ کنسرت داد و عواید آن به بچه‌های یتیم اختصاص داده شد.
گشایش رادیو در سال ۱۳۱۹ صدای قمر را به عموم مردم رساند. عارف قزوینی و ایرج‌میرزا و تیمورتاش وزیر دربار، شیفته او شده بودند. با این‌همه قمر از گردآوری زر و سیم پرهیز می‌‌کرد و درآمدهای بزرگ و هدایای گران را به فقرا و محتاجان می‌داد.
قمرالملوک وزیری در شامگاه پنجشنبه پانزدهم مردادماه ۱۳۳۸ در شمیران، بر اثر کسالت قلبی در خانه یکی از نزدیکانش درگذشت.

این هم بیوگرافی کاملتر از قمرالملوک وزیری

در تاریخ خوانندگی ایران فقط دو خواننده ی صاحب سبک هستند که این هر دو از کسانی بودند که در زمان خود موسیقی ایران را از کسالت و یکنواختی نجات دادند ؛  یکی قمر الملوک وزیری و دیگری ویگن . یاد هر دو جاودانه باد !

چندی پیش خانم فرحناز شریفی ، دانشجوی رشته ی کار گردانی و سینما با دشواری بسیار فیلم مستند و جالبی از زند گی قمر ساخت .این فیلم که"صدای ماه"  نام دارد، با صدای قمرآغاز می شود و با آخرین تصو یر وی که ورود او را به یکی از استودیو های رادیو نشان می دهد ، پایان می پذ یرد . گو اینکه درفیلم صدای ماه تصویر متحرکی از قمر وجود ندارد ، اما حضور وی در سراسر فیلم احساس می شود و بطور کلی می توان گفت صدای ماه فیلمی است در مورد جاودانگی ... زیرا توانسته است زوایای زندگی این هنرمند را به تصویر بکشد و حس جاودانگی را در مخاطب ایجاد نماید ، اما نکته ی جالب این است که این فیلم در ایران به دلیل داشتن خواننده ی تکخوان ِ زن اجازه ی پخش نیافت و فقط یک بار برای جمعی از هنرمندان، نویسند گان و روزنامه نگاران در موزه ی هنر های معاصر به نمایش در آمدو همچنان که تحسین همگان را بر می انگیخت، فریاد اعتراضشان را هم بلند کرد. چنانکه حسین علیزاده  گفت :

 " هنر زندگی بخش است ... چه در حیات هنر مند و چه بعد از آن . و قمر نخستین زنی بود که پس از موسیقی مطربی قاجاری به طور جدی روی هنر آواز کار کرد . اگر زن نیمی از جامعه است ، چگونه است که حضورش در عرصه های مختلف نمی تواند کامل باشد ؟  این فیلم در مورد زن هنرمندی است که در زندگی واقعی خود، آزادی را لمس نکرد ، حتا در مرگش هم رها نبود ، به نوعی که ما برای نخستین بار است که تصویر گور قمر را در فیلمی مستند می بینیم . قمر جزو شخصیت های استثنایی ماست و نمی شود در جامعه ای زن را بزرگ داشت اما هنر او را ند یده گرفت. هنر قمر فقط در خواندن آواز خلاصه نمی شود ، او یک فعال اجتماعی بود . او جزو میراث فرهنگی و معنوی ما به شمار می رود و ما براحتی نمی توانیم سرمایه های هنر ملی خود را نا د یده بگیریم." 

 اما متأسفانه این سخن ها  به جایی نرسید و فیلم همچنان در محاصره  ممنوعیت باقی ماند . باشد روزی از زندان بیرون آید تا همه بتوانند جسارت یک خواننده ی زن را درآن سال های به تماشا و به گوش بنشینند.  

قمرالملوک وزیری در سال 1284 در قزوین زاده شد . امسال (1384 ) صد ساله می شود .  

اما این نوشتار نه برای آن است که قمر و صد سالگی او نوشته شود ، زیرا که قمر خود نوشته شده بود پیش از آنکه ما بخواهیمش نوشت ، این نوشتار فقط می تواند طرحی از سیمای نا سپاسی و بی مهری نژادی باشد که همواره خود را مهربان ترین می داند . ..

قمرالملوک وزیری در سال 1284 در قزوین زاده شد. هجده ماهه بود که مادر خویش را بر اثر بیماری حصبه  از دست داد و چون پدر ش نیز پیش از آن درگذشته بود، به مادر بزرگ خود پناه  برد . خود او در این مورد می گوید :" هجده ماهه بودم که مادرم چشم از جهان فرو بست ، آغوش و لبخند مادر را هرگز ند یدم . از آن پس به دامان مادربزرگم ملا خیرالنسا افتخارالذاکرین که روضه خوان زنانه ی حرم ناصرالد ین شاه بود،  پناه بردم . مادربزرگم روضه خوان بود . من بیشتر وقت ها با او به مسجد می رفتم و به صدایش گوش می کردم . با صدای او بزرگ شدم این صداها رفته رفته در گلوی من منعکس می شد و بعضی از روزها که تنها و بی آشنا در خانه می ماندم ، همین صدا را  پیش خود زمزمه می کردم ."

قمر ازهمان زمان کودکی در مسجد زنانه راه می رفت و با همان صدای کودکانه اما زنگدار خود مرثیه های اندوه زده را تکرار می کرد و با پاشیدن کاه وگلاب بر سر حاضران صحنه هایی  مؤثر و غم انگیز بوجود می آورد . پس از اینکه کمی بزرگترشد، احساس کرد که خوانندگی را دوست  دارد، پس از مادر بزرگ خواست که او را به استاد موسیقی بسپارد. مادر بزرگ نخست مخالفت نمود زیرا  سپردن دخترکان به مربّی مرد- آن هم برای آواز- مرسوم آن زمان نبود، اما هنگامی که با پافشاری قمر رو به رو شد، موافقت نموده و در پی یافتن  استادی برآمد و چندی بعد پیر مردی به نام معلم آواز به خانه ی آنها راه یافت. اما چیزی نگذشت که این استاد نخستین که هویتش بر همه پوشیده است، چشم از جهان فروبست. قمرو مادر بزرگ در پی یافتن استاد د یگری برآمدند، اما از بخت نا گوار- در این گیر و دارها  مادر  بزرگ هم که تنها مشوق و پشتیبان قمربود، به جهان

د یگرپیوست و قمر خرد سال را بدون پشتوانه ی عاطفی تنها گذاشت. در این زمان قمر نیازمند حامی مقتدری بود که دست سرنوشت استاد بحرینی را سر ِ راه او قرارداد و او پدرانه در راه تعلیم قمر دامن همت به کمر بست . قمر در خانه ی روانشاد بحرینی اقامت گرفت و با او به تهران آمد ودرمجالس انس او با موسیقیدانان سرشناس آن زمان از جمله استاد نظام الدین لاچینی آشنا شد و این همان کسی است که در بسط شهرت قمر نقش مهمی بر عهده دارد . بد ین ترتیب بعد از چندی توانست با یاری و رهنمود وی برای نخستین بارچند ین تصنیف با  سرآغازهایی از قبیل ؛ ای جنس بشر تا کی .../ در ملک ایران ، این مهد شیران ... / تا جوانان ایران به جان و دل نکوشند ... / بهار است و هنگام گشت ... / در بهار امید... ، بخواند و در کمپانی "پلی فون" ضبط کند .

او در آن زمان فقط شانزده سال داشت...

در همین ایام بودکه مهم ترین حادثه ی زندگی وی که آشنایی با استاد نی داوود، استاد مسلم تار باشد ، در محفلی اتفاق افتاد . استاد نی داوود در این باره می گوید :

" حدود سال 1300 شبی در محفلی بودیم که حاضران از دخترکی پانزده ، شانزده ساله خواستند ترانه ای بخواند . یِکی از حاضران ساز می زد که من از طرز نواختنش هیچ خوشم نیامد ، اما همین که خواننده شروع به خواندن کرد ، به واقعیت عجیبی پی بردم . پی بردم که صدای این خانم جوان به اندازه ای نیرومند و رساست که باور کردنی نیست و در عین حال به قدری گرم است که آن هم باور کردنی نبود . چون صفات "گرم" و "قوی" به ندرت ممکن است در صدای یک نفر جمع بشود . هر صدای نیرومندی ممکن نیست خشونتی نداشته باشد و هر صدای گرمی ، ضعفی. اما خدا شاهد است ، نه قوی بودن صدای قمر آزار دهنده بود ، نه در گرم بودنش ضعفی وجود داشت . منظورم از گرم بودن ، حالت آن صداست که جذابش میکند و این حالت در صدای قمر فوق العاده بود . از صاحبخانه ساز خواستم و با صدای قمر شروع به نواختن کردم . بعد هم به او گفتم صدای فوق العاده ای دارید ، چیزی که کم دارید ، آموختن گوشه های موسیقی ایرانی است وپس از   پاِیان مجلس آدرس کلاس خود را به او دادم و گفتم شما نیاز به آموزش ردیف دارید. او از این پیشنهاد استقبال کرد وبا عشق به خوانند گی  ونیز تلاش بسیار توانست به سرعت فنون خوانند گی را بیاموزد و از آن پس با آن زیبایی شگفت انگیز و آن صدای ملکوتی الهه ی آواز ایران شد" . 

 بدین ترتیب کوشش های پی گیرقمر در فرا گیری فنون آواز باعث شد که او بتواند در سال 1303  یعنی در 19 سالگی، نخستین کنسرت خود را در سالن گراند هتل(در لاله زار) همراه با ساز استاد مرتضا نی داوود بر گزار کند . خود قمر در مورد این کنسرت می گوید :  

" آن شب یکی از خاطره انگیز ترین شب های زند گی من است که هرگز فراموش نمی کنم . وقتی وارد سالن شد م همه جا را  جمعیت  گر فته  و ناگفته نماند که خیلی ها هم ناراحت و حتا عصبانی بودند . ترس مبهمی در وجودم خانه کرده بود .  من با تاج گل زیبا یی روی صحنه ظاهر شد م . حاضران با کف زد ن و شور و شوق ورود م را به صحنه گرامی داشتند و این همه استقبال ناگهان به من اعتماد به نفس بخشید و جان داد . بی اختیار اشک شوق در د ید گانم آمد ، اما نوای ساز مرتضا خان به دادم رسید و فرصتی یافتم تا حنجره ام را که بر اثر فشار بغض منقبض شده بود ، آرام کنم . روی از جمعیت بر گرفتم و نگاهم را به سمت مرتضا خان دوختم و او پس از  مد تی با اشاره ی  سر و چشم به من فهمانید که باید آواز را شروع کنم آب دهانم را قورت دادم و با رعایت آنچه که تعلیم دیده بودم ، آواز را آغاز کردم و دیگر از عهده بر نمی آیم که بگویم مردم  در پایان چه کرد ند .اما بعد ازاجرای کنسرت مرا به کلانتری احضار نمود ند وتعهد گرفتند که دیگر بی حجاب نخوانم ومشوقانم را که فکر می کردند  بعد از این اجرا سلامت به خانه ام نمی رسم در نگرانی بسیار گذاشتند . اما من بر خلاف تعهدی که سپرده بود م ، باز هم به صحنه رفتم و بی حجاب رفتم و بی حجاب هم آواز خواندم ". 

 بد ینگونه می توان گفت قمر نخستین زنی بود که توانست با گستاخی بسیار مزرهای ممنوع را در ایران درهم  بشکند .

از آن پس قمر الملوک وزیری به شهرتی همپایه با استعداد شگرف و هماهنگ با صوت جادویی خود رسید شهرت او روز افزون گشت. مردم برای  دیدن او سر و دست می شکستند . برایش کنسرت ها تدارک دیده می شد و بلیت این کنسرت ها به بهای بسیار بالا ، بین 20 تا 25 تومان – یعنی برابر با حقوق ماهانه ی یک کارمند عالی رتبه ی آن زمان – به فروش می رسید و این مبلغ در بازار سیاه گاه چند برابر می شد.  در همین زمان بود که علی وکیلی ، بنیان گذار سینما سپه تهران ، برای او کنسرتی شش روزه ترتیب داد که این شش روز به علت استقبال بی سابقه ی مردم به شش هفته کشید . بلیت های این کنسرت به 50 تومان هم رسید و حتا در شب های آخر بسیاری ازکسانی که بلیت نشستن به دست نیاورده بودند، تا پایان برنامه ، کنار سالن سراپا گوش ایستاد ند . مردم که در تمام مدت خواندن او نفس نمی کشیدند ، بعداز پایان خواندن آنقدر شگفت زده می گشتند  که بی توجه به فاصله ی خودشان و صحنه – با شور و هیجان – آنچه از پول طلا و اسکناس و انگشتری و گردن بند و طوق و خلخال به همراه داشتند ، به سوی او پرتاب می کردند. قمر هم این مردم را دوست می داشت و می دانست که متعلق به آنهاست . او از همان آغاز کار خط خود را یافته بود . پس تمامی این هدایا را می پذیرفت و برای مردم پایین تر به هزینه می رساند ؛ خانه های کوچک می خرید و به مردم بی خانمان سر پناه می داد ، بدهی مقروضان را می پرداخت ، برای دخترکان تنگد ست جهیزیه تهیه می کرد ، برای بیمارستان ها تخت می خرید و بطور کلی می توان گفت که این سرمایه های متراکم در دست های مهربان او به گردش در می آمد.

جعفر شهری که خود در یکی از این کنسرت ها حضور داشته است ، شرح آن را در کتاب " تهران قد یم  به اینگونه می نویسد:

" متأسفانه هنگامی که من وارد سالن شدم ، برنامه شروع شده و قمر بروی صحنه بود و بخشی  از آوازش را هم خوانده . دکور عبارت بود از باغ و خانه ای روستایی و قمر هم به شکل زنی روستایی با یل ِ آلبالویی رنگ چسبان و زیبا و چارقد ی گلدار و خوش نقش که آن را با سنجاق زیر گلو محکم کرده بود، جلوی صحنه به روی تخته ی نمدی  ، پشت چرخ نخ ریسی نشسته و در حالی که دسته ی چرخ را می چرخانید و وانمود می کرد که نخ می ریسد ، صدای زیبای خود را در فضا طنین انداز کرده بود . طبق معمول آن زمان خواننده در آغاز غزلی می خواند ، سپس تصنیف و در پایان دو باره آن غزل ِ آغاز را تکرار می نمود . غزلی که آن شب قمر برای شروع برنامه انتخاب کرده بود ، شعری از سعدی و با این مطلع بود : جانا بهشت صحبت یاران همدم است / د یدار یار نا متناسب جهنم است "  . بعد از خواندن غزل قمر نفسی تازه کرد و با صدایی دل نواز به خواند ن  تصنیفی از امیر جاهد به نام " امان از این دل " پرداخت که این تصنِف اینگونه آغاز می شد :

امان از این دل که داد / فغان از این دل که داد / به دست ِ شیرین / عنان فرهاد / ای داد و صد فریاد از این دل من / این دل شده سر بار ِ مشکل من / ریزم زبس از دیده قطره قطره / افتاده روی دجله منزل من / رحمی که از پا ... افتادم ای دل / کردی تو آخر... فرهادم ای دل / ..... / ..... /  و الی آخر

بعد از تصنیف قمر دوباره غزل را تکرار کرد و همچنانکه خط آخر به پایان رسید ، مردم که تا آن زمان نفس را در سینه حبس کرده بودند ، با خاموش شدن خواننده یکباره به شور ولوله آمد ند و صدای کف زدن های

بی فاصله و فریاد های احسنت وآفرین همه جا را فرا گرفت البته مردم به این هم بسنده نکردند ، بلکه صله ها و پیشکش های بیشماری بود ، که به سوی او پرواز می کرد. " (2)

کم کم آوازه ی آواز قمر سراسرایران را فرا می گرفت. مردم هنر دوست دورازپایتخت هم تنها آرزوی بزرگشان  دید ن قمر و شنیدن آواز اوشده بود. قمر هم که برای این مردم حاضربود جان فدا کند  راهی شهرستان ها شد  و به هر شهری که وارد می شد  براستی غوغایی بر پا می کرد :

 در یکی از شهرستانها پس از سه شب اجرای کنسرت ، فرماندار در مقابل مردم جبهه گرفت و دستور لغو برنامه های شب های بعد را صادر کرد، اما جاذبه ی وجود و حضور قمر آنقدر زیاد بود که مردم فرماندار را از شهر بیرون کردند ...

در زنجان ، هنگام اجرای برنامه آنقدر گل بروی صحنه ریختند  که قمر در میان آنها ناپد ید شد ...

در کرمانشاه مسؤلین حاضرنشدند سالن را در اختیار قمر و گروهش قرار دهند ، او که در اتاقی در یکی از هتل ها ساکن شده بود بر بالکن مشرف به خیابان  ایستاد و از همان جا برای مردم آواز  خواند ...

درهمدان که تبعید گاه عارف قزوینی شاعر و تصنیف سرای مردمی بود  ( و اصلا ً قمر بیشتر بخاطر او به آنجا رفت ) یکی از شور انگیز ترین کنسرت های قمر بر گزارگردید. عارف با چهره ای تکیده  در این کنسرت حضوریافت. قمر پیش از شروع برنامه از او با احترام کسب اجازه نمود، عارف باحرکت آرام سر   به او پاسخ گفت، آنگاه قمر آغاز خواند ن کرد  ، از همیشه سحر انگیز تر ... وعارف تا پایان خواندن گریست  . برنامه که پایان یافت  ، سینه ریزهای طلا و گلدان های نقره بود که به سوی او سرازیرگرد ید قمر تمام هدایا را با افتخار به عارف پیشکش نمود، اما عارف با عزت نفسی که در خود داشت نپذیرفت ، و قمر هدایا را از سوی عارف میان فقرا قسمت کرد  ... (3)

در آن روز ها در آمد کنسرت های قمر سر به فلک می کشید . بی مناسبت نیست که همین جا گفته شود ، در مجالس خصوصی بعد ازهرچهچه ای که می زد کمترین صله اش این بود که دهانش را پُر ازاشرفی طلا کنند

اما قمر هرگز در برابر این اعیان و اشراف سر خم نکرد ، او صله ی هنر خود را می گرفت ولی روحش در آسمان د یگری در پرواز بود . او  به دور از شعار های تو خالی و پر سر و صدا ، مرد می بود  .

رضا وهدانی در این زمینه می نویسد ؛ یک شب بعد از اجرای کنسرت در گراند هتل و اوج شهرت قمر بود که تیمور تاش وزیر دربار رضا شاه ، از مهمانی مجللی یاد داشتی  برای قمر فرستاد وازاوخواست که به خانه اش برود . قمر از رفتن خود داری کرد و زیر نامه نوشت : اگر تو تیمور تاش هستی ، من هم قمرم !(4)

 جعفر شهری هم  در این باره اشاره ای دارد که شنیدنی است . او می نویسد : قمر دختر یتیمی را به فرزندی برگزیده و به سر و سامان رسانده و در تدارک جشن عروسی بود که علی اکبر داور وزیر مالیه ی ( وزیر دارایی) آن زمان کلاه خود را پر از سکه ی طلا نمود  و برایش پیام فرستاد که به  نشانی این کلاه درمیهمانی خانه اش حضور یابد. قمر کلاه پراز سکه را وا پس  فرستاد و پاسخ داد که برو به فرستاده ات بگو ، امشب همه ی طلاهای دنیا از آن من است ! امشب عروسی دختر من است و می خواهم فقط برای دل او آواز بخوانم ، نه برای تو و طلای تو ...  

اما قمر هر چه از رجال این چنینی دوری می جست  ، به محافل ادبی عشق می ورزید. شاعران پر آوازه ی آن دوران از قبیل ؛ ملک الشعرای بهار ، میرزاده عشقی ، عارف ، ایرج میرزا ، شهریار او را چون نگینی پر بها در حلقه ی خود می گرفتند وهنر او رادرحد یک هنر مند آزاده ارج می گذاردند وموجه ترِین وزیباترین شعرهای خود را به او می دادند تا بخواند و نیز در وصف او شعر های زیبا می سرودند ، در این میان  شیفتگی ایرج میرزای خوش ذوق- که گویا گوشه ی چشمی هم به قمر داشت-از همه بیشتربود او در چند ین شعر خود از قمر به صراحت نام می بَرَد. در یکی از این شعرها درستایش قمر می گو ید که قمر اصلا ً این جهانی نیست و به اشتباه به این جهان خاک پیوند خورده است .او می گوید که خداوند درا صل قمر را برای دل خود آفرید، اما چون جهان را خلق کرد و پی برد که چیزی کم دارد، بخاطر نقطه ی کمال هستی دل از قمر کَند و او را به زمین فرستاد :

قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را  

یادش آن گل نه ، که از یا د برد با د ا و را

مَلَکی بود قمر پیش خداوند عزیز

مرتعی بود فلک،خرّ م و آزا د او را  

چون خدا خلق جهان کرد به این طرزو مثال

دقتی کر دو پسندیده نیافتاد ا و  را

دید چیزی که به دل چنگ زند در او نیست

لا جَرَ م دل ز قمرکَند و فرستاد او را

حسن هم داد خدا بر وی و حسن عجبی

گر چه بس بود همان حسن خدا داد او را

بلبل از رشک وی اینگونه گلو پاره کند

ورنه از بهر چه است این همه فریاد او را ؟(5) 

قمر هم بعد ازمرگ  ایرج میرزا  به سر ِ خاک اورفت و ترانه ی "امان از این دل..." ، سروده ی امیر جاهد را با آواز مؤثر به یاد او خواند چرا که امیرجاهداین ترانه را به نام ایرج سروده و در بندی حتا نام او را نیز می آورد :

ای گنج دانش ! ایرج کجایی ؟/ در سینه ی خاک پنهان چرایی؟/ تا بوده در این دنیای فانی / کی بوده از خوبان ، بجز رنج جدایی ...

وهدانی در مقاله ی خود می نویسد در آن زمان ها بدون استثنا صاحب هر قهوه خانه بخاطر صفحه های قمر- با هر جان کند نی که بود- یک گرامافون می خرید و آن وقت ولوله ای جلوی قهوه خانه ی خود به راه می- انداخت .قمر که نا گزیربود برای آنکه شناخته نشود خود را در چادر وپیچه بپوشد و با درشکه رفت وآمد کند ، هر گاه که این گروه انبوه و شوریده را می دید که دور گرامافون قهوه خانه ها جمع شده و مستانه به صدایش گوش میکنند از ته دل قربان صدقه شا ن می رفت .

می گویند روزی قمر سوار بر درشکه می خواسته به جایی برود که درشکه از جلوی قهوه خانه ای که صدای قمر را پخش می کرده ، رد می شود .درشکه چی آهی می کشد و می گوید :  چه می شد خدا به من هم پولی می داد تا می تواستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم . قمر بلا فاصله می گوید : خدا را چه دیده ای ، شاید قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند . درشکه چی از سر ِ حسرت آهی می کشد و می گوید : ای خانم قمر کجا و عروسی پسر من کجا ؟  تا پولدارهایی مثل تیمور تاش ها و حاج ملک التجارها باشند ، کجا دست ما به دامان قمر می رسد ؟  قمر پس از دلداری درشکه چی بگونه ای که دو دوست با هم به گفتگو می نشینند ، از کم و کیف عروسی و زمان و مکان خانه ی عروسی با خبر می شود و می فهمد که عروسی در خانه ای در جنوب شهر و دو روز د یگر است .

دو روز د یگر ، بعد از ظهر همه ی مقدمات یک جشن با شکوه را از فرش و قالی و میز و صند لی و شیرینی و میوه و برنج و روغن و د یگ و دیگبر و ظرف و ظروف آماده می کند و به چند نفر می دهد که به خانه ی عروسی ببرند . کارگزاران در پیش چشمان حیرت زده ی درشکه چی و اهل خانواده ، خانه را به نحو زیبایی می آرایند و چراغانی می کنند . طرف های غروب قمر با یک دسته مطرب رو حوضی وارد خانه ی عروسی می شود ، با ورود او شورو غوغایی در در  همسیایگان در می گیرد، بلوایی به پا می شود ، مردم برای دیدن او به پشت بام ها هجوم می برند ، درشکه چی که تازه موضوع را در یافته است ، می خواهد از شادی و شرمندگی خود را روی پاهای قمر بیاندازد ، اما قمر نمی گذارد و می گو ید نگفتم خدا بزرگ است ، این هم قمری که آرزویش را داشتی و بدان که من هرگز یک شاخه موی شما ها را با صد تا از آنها که گفتی عوض نمی کنم . آنگاه پس از خواندن چند دهن آواز جانانه و هدیه دادن به عروس و داماد ، به مطرب ها می سپارد تا آنجا که ممکن است بزنند و بخوانند و عروسی را گرم و نرم کنند و خود مجلس را ترک می کند .

قمر بد ینگونه تا سال تأسیس رادیو ، 1319  شمسی فعالیت های خود را ادامه داد.  پس ازآن صدای بی نظیر او  از رادیو،همراه با سنتور حبیب سماعی ، تار مرتضا نی داوود ، و گاه ویلن ابو الحسن صبا به گوش دوستدارانش می رسید و آنها را محظوظ می کرد وبی تردید می توان گفت وی تا سال 1332 در اوج  قرار داشت و یکه تاز میدان هنربود.  در این سال قمر آواز ارزنده ای همراه با نوازند گی برادران معارفی در رادیو ضبط کرد و این آخرین کار اوبود (6)، زیرا بعد از آن به علت سکته ، آن حنجره ی جادویی از کار افتاد .   از آن پس قمر خانه نشین و بستری گردید  و در تنگناهای مالی گرفتارآمد ، دوستانش او را ترک گفتند، در این روزهای دلتنگی از مردمی که قمر اینهمه به آنها مهر ورزید وهنر ارزنده ی خود را نثارشان کرد، در زندگی او رد پایی نیست و همین سال هاست که همه چیز و همه کس را زیر سؤال می برد . 

بعد از چندی در پی تأمین معاش برآمد و بناگزیر در کافه ی شکوفه نو استخدام شد ، با شبی سی تومان  . جعفر شهری در این مورد گزارشی دارد که بر اساس آن می توان به داوری نشست . شهری می گوید :

شنیدم که قمر در شکوفه نو برنامه دارد ، از آنجا که همیشه در ذهنم به او ارادتی عظیم داشتم دعوت دوستم را بی صبرانه پذ یرفتم و به د یدارش شتافتم . شکوفه نو کافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغی در خیابان سی متری بود و توسط شخصی به نام حجازی اداره می شد . دانستم که این کافه قمر را برای شبی نیم ساعت با سی تومان مزد ، اجیر کرده است . می خواستم د یدار بیست و اندی سال پیش را با او تازه کنم . ساعت 11شب بود که قمر به روی صحنه آمد . باید گفت که این موقع بد تر ین  زمانی است که می توان به یک خواننده داد و این زمان را معمولا ً خوانند گان و هنر مندان درجه ی پایین اداره می کنند ، نه خواننده ی پیش کسوتی چون قمر ؛ چرا که همه مست و پاتیل اند و هنر آواز برایشان بی معنی است و فقط  خواننده ای با اطوار های نا بهنجار می تواند مشتریان را سرگرم کند . باری ... قمری که آن شب دیدم با قمر 20 سال پیش از زمین تا آسمان فرق کرده بود . مو هایش جو گندمی نزدیک به سفید ، قامتش خمیده ، تواضعش بی رمق ، و صدایش بی حوصله بود طبق معمول ِ خود آوازی و تصنیفی خواند و عده ی قلیلی از سالخوردگان برایش کف زدند، او هم  سری از روی خستگی و دلتنگی فرود آورد و سپس  صحنه را ترک گفت . بسیار غمگین شدم  و با اندوه از دوستم پرسیدم ؛ قمر کجا و اینجا کجا ؟ دوستم از روی تأسف سری تکان داد و گفت : همه از استیصال است ، از استیصال !  آنگاه  از شکوفه نو بیرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نمی توانستم کرد و در طول راه تمام مدت به ناسزاواری آنچه د یده بودم ، فکر کردم ...

چند روز بعد شنیدم که به علت اعتراض مشتریان از شکوفه نو هم  جوابش کرده اند و قمر دوباره خانه نشین شده است . بعد از آن همواره جویای حالش بودم و هر بار می شنیدم که وضعش از روز پیش بد تر است ، تا اینکه روزی در خانه اش به دیدارش رفتم و آنچه دید م گریه آور و تلخ بود : در بستر بیماری و غربت و بی کسی افتاده بود و دچار بیهود گی و از همه بد تر فقر شدید بود. سپاس نامه ی هنری او در یک تخته قالی نخ نما، یک آینه غبارگرفته وبستر محقری دروسط اتاق که خود در میان آن دراز کشیده بود، خلاصه می شد"(7)

 قمر به این ترتیب تا شش سال با زند گی دست و پنجه نرم کرد و سر انجام ساعت ده و نیم بعد از ظهر روز پنجشنبه چهاردهم مرداد سال 1338 چشم از جهان فرو بست. روز نامه ی کیهان درمورد مرگ او نوشت:" بانو قمرالملوک وزیری که یکی از افتخارات موسیقی ایران بود زند گی را بدرود گفت ."

مجله ی تهران مصور به نقل قول از دکتر ساسان سپنتا نوشت :" جنازه ی قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امام زاده قاسم فرستاده شد . پس از شستشو هنگامی که جسد او را به یکی از مساجد شهر منتقل کردند ، تا به وسیله ی رادیو - برای تشییع از مردم هنر دوست دعوت به عمل آورند ، هیچیک از متولیان مساجد حاضر نشدند که آن را تنها یک شب به عنوان میهمان  بپذ یرند، به ناچار پیکر او را چون اشخاص مجهول الهویه به سرد خانه ی پزشکی قانونی سپردند .

روز بعد - روز خاکسپاری- با اینکه از طریق رادیو برای شرکت در مراسم ازهمگان دعوت شده بود ، از خیل هنر مندان خبری نبود ، تنها تعداد اندکی از مردم عادی و چند چهره ی آشنا از جمله مرتضا نی داوود ، حسین تهرانی ، ذ بیحی و بد یع زاده حضور داشتند. هنر مندان مرثیه می خواند ند و مردم کم و بیش می گریستند و بد ینگو نه قمر به زند گی جاودانه ی خود پیوست .

اما چه اندوه از اینکه متولیان ریا کار مساجد این روح ناب انسانی را نپذیرفتند . جنازه ی قمر را اگر در خرابات هم می گذاردند ، با مسجد تفاوتی نداشت چرا که روان او سال های سال بود که به آن ملکوت اعلا پریده بود و آن اندیشه ی درخشان ، هزاران سال نوری با این ارواح غیر انسانی فاصله داشت به قول عماد خراسانی :

پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است

حرم و د یر یکی ، سبحه پیمانه یکی است

این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است

گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است

قمر الملوک وزیری در تاریخ موسیقی ایران یک معجزه بود اوصرف نظر از هنر آواز در زمانی که زنان در ایران اعتباری نداشتند ، سد ها را شکست ؛ آواز خواند ...آن هم در حضور مردان ...، آن هم بدون حجاب ... که هر یک  از اینها به تک تک - در آن زمان -  برای زن ایرانی گناهی  بس بزرگ به حساب می آمد و در این راه متجاوز از 200 اثراز خود از او حاصل آمد، افسوس که در زمان زند گی اش نه ارزش هنرش شناخته نشد و نه ارزش انسا نیتش و اکنون اگر بگوییم یا نگوییم ، د یگر چه ثمری دارد ؛ که به شهریار :

تا هستم ای  رفیق ندانی که کیستم

روزی سراغ وقت من آیی که نیستم

 بنان به  قمرلقب "ام کلثوم" داد ه بود و می گفت  : قمر ملکه ی آواز ایران و در واقع پل ارتباطی میان قد مای قبل از خود و آیندگان بعد از خود بود . او موسیقی دِ لِی دِ لِی گذ شته را با تحریر های بی نظیرش سر و سامانی بخشید .(8)

روانشاد سعیدی سیرجانی هم  قمر را ام کلثوم ایران می دانست . وی در گفتاری شور انگیز با حسرت و تأسف عنوان کرد :" نمی دانم چگونه است که وقتی ام کلثوم می میرد ، مصر عزا دار می شود . همه ی مردم حتا جمال عبدالناصر در تشییع جنازه ی او شرکت می کنند، خانه ی او را بعد از مرگش به موزه تبد یل می نمایند ، اما هنگامی که قمرآزاده و مهربان بعد از آن همه سختی هااز میان می رود،آب از آب تکان نمیخورد،هیچکس خبردار نمی شود و در نهایت مسجد یان هم با این جنازه ی معصوم اینگونه بی خردانه و ناجوانمردانه  رفتار می کنند ." (9)

 امیر جاهد که شعر و آهنگ بسیاری از تصنیف های قمر را ساخته است در مورد قمر می گوید : قمر زنی بسیار شجاع و بسیار خوش قریحه بود . قد رت حنجره ی او را در هیچکس ند یده ام ... قمر از آواز سر شار بود ... در فاصله ی شش ماه ...، من هر هفته ، دو تصنیف برای او ساختم و قمر در همان شب به درستی آهنگ تصنیف را می فهمید و بدون تفحص ، صبح فردا آن را اجرا می کرد . یک چنین استواری من در کسی ند ید ه ام."  

 ساسان سپنتا می گوید صدای قمر صاف و دارای جذابیت ودرخشند گی بود . او از عهده ی خواندن تصنیف و آواز به خوبی بر می آمد . وسعت صدای او در اجرای تحریر ها در بم و اوج ، نشانه ی توان او در خوانند گی بود . طنین صدای قمر خاص خود او و چون از ابتدا با ساز پرده دار (تار) تمرین کرده بود ، نت های گام را به خوبی ادا می کرد و بر اثر نوعی باز تاب مطبوع صوت ، در حفره های صوتی فوق حنجره ، آواز او زنگ و درخشند گی خاصی داشت . بعد از قمراکثر خوانند گان رادیوبا میکروفون و دستگاه های تقویت کننده  کمبود دامنه ی صدای خود را با نزد یک خواندن در میکروفون جبران می کردند ، در حالی که صدای پر دامنه ی قمر در هوای آزاد و سکوت شب تا فواصل زیاد شنیده می شد . به هنگام آواز دهان او کمی باز بود و به متانت و با قیافه ای آرام می خواند و صدای آهنگین و درخشان و خوش طنین او بر شنونده تأثیر می نهاد ". ساسان سپنتا ادامه می دهد : " از قمر متجاوز از دویست اثر بروی صفحه ی گرامافون ضبط گرد ید که اولین آن ها تصنیف جمهوری از عارف در ماهور بود، سپس صفحه های ؛گریه کن که دگر ، ای دست حق و چند تای د یگر از عارف . از تصنیف های خوب قمر یکی نگار من در بیات ترک ، و ماه من در اصفهان است که سازنده ی آن نی داوود بود ازاو چند تصنیف از ساخته های امیر جاهد و عشقی و درویش و نیز چند قطعه ی ضربی هم ضبط شد که یکی از آنها ضربی معروفی است که با این شعر شروع می شود : شبی یاد دارم که چشمم نخفت / شنیدم که پروانه با شمع گفت که بعد ها خاطره ی پروانه آن را باز خوانی نمود." سپنتا در مورد دشواری های خوانندگی در آن زمان می گوید " لازم به تذ کر است که علاوه بر مشکلات فنی ضبط صفحه ، در آن زمان مشکلات د یگری نیزدامنگیر هنر مندان و هنر دوستان می شد که هنوز هم کماکان وجود دارد . از جمله مشکلی که بعد از ضبط تصنیف جمهوری ِ عارف که قمر خوانده بود ، چنانکه خود قمر در این مورد گفته است روزی که در همدان کنسرت داشتم به این فکر افتادم جوانی را که از همدان برایم نامه می فرستاد و به آوازم اظهار علاقه می کرد، ملاقات کنم . معلوم شد که او به علت اینکه مارش جمهوری مرا نزدش یافته اند ، به جرم جمهوری خواهی  زندانی است (چون آن موقع دستور داده بود ند که این صفحه جمع شود و هر کس آن را نگه می داشت تحت تعقیب قانونی قرار می گرفت ) ، اما من اجرای کنسرت را مشروط به آزادی آن جوان نمودم و رییس شهربانی خواستِ مرا اجرا کرد ... و شبِ همان روز جوان را که به فتحعلی قهوه چی معروف بود ، با چشمان اشکبار جزو حاضران د یدم." (10)  

بسیار درد مندانه است که گفته شود قمر حتا تا آخرین روز های زند گی خود با همه بیماری و ناتوانی با چاد رو به صورت ناشناس به محدوده ی اداره ی رادیومی رفته، تا با آن مکان ازدور تجدید خاطره ای کند و این نشان می دهد که یک هنر مند تا چه اندازه می توانسته به هنرش و به آشیانه ی راستینش بیاند یشد ... روانشاد نواب صفا در این زمینه می گوید : " تابستان سال 1338 بود ... سه شنبه 12 مرداد . هنگام خروج از از رادیو دیدم خانم قمر با چادر سیاه که تقریبا ً بعد از چهل و چند سالگی همیشه بر سر داشت ، کنار نرده ها ایستاده است ... دو روز بعد ، یعنی پنجشنبه چهاردهم مرداد ، خبر شد یم که ستاره ی عمر قمر فرو مرد . او به هنگام مرگ بیش از پنجاه و چهار سال نداشت ."(11)

قمر الملوک وزیری همواره در طول زند گی 54 ساله ی خود ، به مردم - اعم از مردم معمولی و طبقه ی هنرمند - بدون چشمداشت کمک بسیار نمود چنانکه بعد از مرگ پروانه خواننده ی قدیمی ( مادر خاطره ی پروانه) ، به نوعی سر پرستی خاطره و برادر کوچکش را بر عهده گرفت و نیز در اواخر زند گی اش در سال 1330 با استو دیو پارت فیلم که در آستانه ی ورشکستگی بود، همکاری نمود و در فیلمی به نام مادر ، ساخته ی اسماعیل کوشان ظاهر شد و در صحنه ای آوازی در چهار گاه خواند و همین بازی کوتاه ، به دلیل شهرت قمر باعث شد که پارت فیلم از ورشگستگی نجات یابد . بازیگران دیگر این فیلم دلکش ، جمشید مهرداد ، زینت نوری و .. و ... بودند . قمر برای این فیلم فقط 2000 تومان دریافت کرد که آن هم هزینه ی تهیه ی لباسش گردید. به ادعای اسماعیل کوشان تنها نسخه ی این فیلم که تنها تصویر متحرک قمر را در خود داشت ، در آتش سوزی از بین رفته است .

قمر زنی بود با شهامت ، نیکوکار ، متکی به خود ، و محکم ... وکسی چه می داند شاید سختی ها و تنهایی های دوران کودکی و ازدواج نامناسب و جدایی پر شتاب او از زندگی زناشویی در نو جوانی و تلاش پی گیر او برای رسیدن به عشق جاودانه اش آواز در شکل گیری این شخصیت استوار نقش عمده داشته است  و اکنون این یادواره  را با غزلی از شهریار شاعر معاصر که در ستاِش قمر سروده  به پایان می بریم .این غزل ضمن اینکه به احساس ایرج میرزا به قمراشاره می کند ، یآدآور بزمی است که قمر ستاره ی درخشان آن بوده است .

 خاطره اش در خاطرمان همواره زنده باد !

 

از کوری چشم فلک امشب قمر این جاست

آری قمر امشب به خدا تا سحر این جاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگویید

چشمت ندود این همه ، امشب قمر این جاست  

آری قمر آن قمری خوش خوان طبیعت

آن نغمه سرا بلبل باغ هنر این جاست  

شمعی که به سویش من ِ جانسوخته از شوق ،

پروانه صفت باز کنم بال و پر این جاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم

یک دسته چو من عاشق بی پا و سر این جاست

مهمان عزیزی که پی دیدن رویش

همسایه همی سر کشد از بام و در این جاست

ساز خوش و آواز خوش و باده ی دلکش

ای بی خبر آخر چه نشستی ؟ خبر این جاست ! 

آسایش امروزه شده درد ِ سر ِ ما

امشب د گر آسایش بی درد ِ سر این جاست  

ای عاشق روی قمر ، ای ایرج ناکام !

بر خیز که باز آن بت بیداد گر این جاست  

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود ،

بازآمده چون فتنه ی دور قمر این جاست

ای کاش سحر نامده ، خورشید نزاید ،

کامشب قمر این جا ، قمر این جا، قمر این جاست 

 

پا نویس ها:

1 – تاریخچه ای بر ادبیات آهنگین ایران ، ص 95

2 – جعفر شهری ؛ تهران قدیم ؛ جلد اول ؛ ص304 و 305

3 – بهزاد میرزایی ؛ چیستا ؛ سال هجدهم ؛ شماره ی 6و7 ؛ ص474

4 – رضا وهدانی ؛ ماهنامه ی آدینه ؛ شماره ی 129 ؛ ص 19

5 – دیوان ایرج میرزا ؛ به اهتمام دکتر محجوب؛ ص 65

6 - متأسفانه رادیو نوارهای آواز او را با ارکستر معارفی پاک کرد و با این کار بزرگترین لطمه را به گنجینه ی هنر آواز ایران وارد نمود.

7-  جعفر شهری ؛ همانجا

8 – تصنیفها ، ترانه ها، و سرودهای ایران زمین ؛ به کوشش سعید مشکین قلم ؛ ص 75

 9- مجلس بزرگداشت روانشاد حبیب یغمایی اردی بهشت 1372

10- ماهنامه ی هنر و مردم ؛ پای صحبت امیر جاهد ، شهریور 1352

11- قصه ی شمع ، خاطرات هنری نواب صفا ، ص3-